با عضویت در انجمن تک رمان از مزایای(چاپ کتاب،منتشر کردن رمان و...به صورت رایگان، خدمات ویراستاری، نقد و...)بهرمند شوید. با ما بهترینها را تجربه کنید.☆
هوالقلم
مجموعه اشعار: ارغنون
به قلم: نگین بای
قالب: غزل ، مثنوی
ويراستار: یسنا
سطح اشعار:ارزشمند
مقدمه:
ای یار من،
بشنو صدای بیصدای من!
بخوان به نام عشق بیهوای من.
بدان تنها تو هستی یار و شیدای من!
ای یار من،
من یار تو؛ چشمان تو...
تنها یار در این دنیای من!
حرفهای تو...
تنها نوای من!
ای یار من؛ ای یار من،
بشنو صدای بیصدای من!
*روزگار*
روزگاری با دلم بد کرده است.
با دلی اینگونه صد بد کرده است.
من نه با او عهد و پیمانی، نه دوست
او مرا در امتحان رد کرده است.
من نخواهم روزگاری اینچنین،
آه، خود را رنج بیحد کرده است.
شاخه گل را از دلم برچیده است.
زندگی را، دیو و پر دد کرده است.
کاش این دروازه هم خود باز بود،
باز هم دروازه را سد کرده است.
*عاشقی*
ماه تابان امشبم در دفترش،
میکشد گیسوی تنها همسرش.
مینویسد از گلایلهای او
از تمنای دلش با حسرتش.
گفت با آن نرگسان پرگلاب
بر نگارش آن همیشه همرهش.
از غمی، از درد دوری از جفا
گفت او بشکسته آن بال و پرش.
نامه را آماده پروازش بداد
قلب را با نامه برد آن کفترش.
تا رسید آن قلب عاشق، خانهاش
با تپشهایش بزد محکم درش.
تا که معشوق بیامد تا جلو
از هولش بد لالهگون شد صورتش.
نامه را تا خواند، لبخندی بزد
پس شد آن لبخند، تسکین بر تبش.
*بهار آمد بهارا*
بهار آمد، بهار آمد بهارا!
گل از گل میدرآید ای جهانا.
بگو با من، ز پهنایی دریا
بگو از هر چه میخواهی ز دنیا.
منم در این جهان دارم خدایی،
که با او میکنم من کدخدایی.
نترس از زندگی، گویی صبایی
بَرَد آن نامهات را با صفایی.
تویی در این جهان آکام و آباد،
تو هستی در جهان، انسان آزاد.
بیا با هم به دنیا آفرین گفت!
به آن محبوب زیبا، نازنین گفت.
*ثمره*
هر درختی میوهای در فصل خود،
میدهد باری تو را ای باغبان!
پس زمینت را فقط تخمی بکار،
تا درآید آنچه را باید از آن.
گر نیامد تخم، بالا از زمین
یا نباشد همرهش یک عشق و جان.
گر نه باید با شتابی گفت آن،
اصل و بنیادش خ*را*ب است، ای جوان!
*بازم نیامد*
تا که دیدم من تو را مدهوش عالمها شدم.
با تو زیبا، بیخیال از حال و احوالم شدم.
ماه من، امشب تو هم در آسمانم برنشین
بی تو حتی خسته از هر مال و اموالم شدم.
من هنوزم بایدم تاوان خواهش را دهم؟
من که بیصبر از بلایا، رنج تاوانم شدم.
داستانی را نویسند از تو، با این عشق من
وای بر من، باز هم نابود افکارم شدم.
پس نیامد ماه تابانم در آن تحویل سال،
بی تو حتی، عشق پر تکرار هر سالم شدم.
*نگار*
من که باشم عاشقی رافت نیاز،
با تو بودن صد دعا در هر نماز.
بی تو دل تاریک باشد در جهان،
بی تو حتی این بهارم شد خزان.
گفت، تنها راه بودن انتظار
صبر کردم، در دلم شد انفجار.
وایِ من! بازم نیامد بیوفا
حال من بهتر نشد با این جفا.
من که بیطاقت شدم از انتظار،
پس تو هم با من بمانی، ای نگار!
*یار من*
ماه من بازم فراموشم بکرد،
سوسنم صد باره غم پوشم بکرد.
من تو را با شمس دل تابان کنم.
یار من با سایه خاموشم بکرد.
با تو من، هشیار بیحد عاشقم
رفت و بیحد باز مدهوشم بکرد.
او مرا در عاشقی دیوانه کرد،
عشق من، باهوش و بیهوشم بکرد.
من که با هر نوش و خوردن، اختلاف
او مرا در عشق مِی نوشم بکرد.
من که از هر غصه بودم دورِ دور
لالهام، با غم هم آغوشم بکرد.
*عاشقی دیوانه*
یار من، این نامهام را گر بخوانی
من یقین دارم که عشقم را بدانی!
گر در این جا من به ساعتها نشستم،
تا بگویم عاشقی دیوانه هستم.
روز و شب، من منتظر بودم بیایی
سال من تحویل شد؛ یارم کجایی؟!
بی تو من دارم هزاران درد و تاران،
در همین مرداد و آذر ماه و آبان.
برف میبارد در این گرما به مویم،
بی تو شد پژمرده این سر همچو رویم.
*جز تو چیزی را نخواهم*
تا که اینجا آمدی در دل نشستی!
پس چه آسان دست و پایم را تو بستی.
من تو را خواهم به هر شرطی که باشد.
شرط من هم اینکه بد عهدی نباشد.
من حواسم با تو باشد؛ بیهراسم
گرنه باید گفت من یک بیحواسم.
آدمی عاقل دگر عاقل شناسد.
عاشقان دیوانگان را میشناسند.
آدمان هر چیز در عالم بخواهند
عاشقان جز عشق، چیزی را نخواهند.
من که دادم عشق نابم را به ماهم،
من ز عالم جز تو چیزی را نخواهم!