● انسان موجودی طبیعی و فرا طبیعی
« انسان، موجودی مركب از حیثیت طبیعی و فراطبیعی است؛ حیثیت طبیعت او از خاك آغاز میشود و مراحل تكامل را یكی پس از دیگری طی میكند تا پیكری مستوی و كاملاً پرداخته، هستی مییابد: (إنّی خالق بشراً من طین). این حیثیت انسان، امری مادی و زمانمند است؛ بر خلاف حیثیت فراطبیعی انسان كه خارج از محدودهٔ زمان و مكان است كه از آن به روح الهی یاد میشود: (فإذا سوّیته و نفخت فیه من روحی). اصل انسان، همان روح الهی اوست و ب*دن، فرع و پیرو روح است.
گرچه شناخت حیثیت طبیعی انسان، خالی از صعوبت نیست، اما شناخت فراطبیعت او به مراتبْ مشكلتر است؛ زیرا حیثیت فراطبیعی او مجرّد و منزّه از خصوصیات طبیعی و مادی است. به دیگر سخن، روح و جسمْ همتای هم نیستند؛ بلكه روحْ ثَقَل اكبر و ب*دنْ ثَقَل اصغر خداوند است و به اعتباری میتوان گفت: ب*دن، ثقل اصغر نیز نخواهد بود؛ بلكه ب*دن قشر است و روح لــ*ب: أصل الإنسان لــ*بّه؛ اصل و حقیقت انسان، جان ملكوتی اوست؛ و چون شناخت روح انسان دشوار است، شناخت نیازهای او و معرفت بیماریها و درمان آنها نیز دشوار خواهد بود.
برخی از صاحبنظران، انسان را در محور حس و طبیعت محدود میكنند و فقط در این جهت به شناخت و ارزیابی او میپردازند؛ اما باید توجه داشت كه شناخت انسان به اینگونه، همانند شناخت درختْ منهای معرفت ریشه اوست؛ همانسان كه شناخت كامل درخت، به شناخت شاخهها و ریشههای اوست و بدون معرفت ریشه، شناخت كامل درختْ ممكن نیست، شناخت كامل انسان نیز به حیثیت فراطبیعی و طبیعی اوست و محدود كردن انسان در حیثیت طبیعی و شناخت او در این جهت، شناخت حقیقت انسان نیست. شناخت حقیقت انسان به شناخت روح الهی اوست و شناخت اصل اوست كه انسانپژوه را به شناخت نیازهای ویژه و حقیقی انسان توجه میدهد؛ لیكن تنها مبدئی كه انسان را اینسان میشناسد و میشناساند، خالق انسان است؛ چنان كه تأمین نیازهای او را خالق و آفریدگارش كه به حقیقت او توجه دارد، به عهده دارد.»
« انسان، موجودی مركب از حیثیت طبیعی و فراطبیعی است؛ حیثیت طبیعت او از خاك آغاز میشود و مراحل تكامل را یكی پس از دیگری طی میكند تا پیكری مستوی و كاملاً پرداخته، هستی مییابد: (إنّی خالق بشراً من طین). این حیثیت انسان، امری مادی و زمانمند است؛ بر خلاف حیثیت فراطبیعی انسان كه خارج از محدودهٔ زمان و مكان است كه از آن به روح الهی یاد میشود: (فإذا سوّیته و نفخت فیه من روحی). اصل انسان، همان روح الهی اوست و ب*دن، فرع و پیرو روح است.
گرچه شناخت حیثیت طبیعی انسان، خالی از صعوبت نیست، اما شناخت فراطبیعت او به مراتبْ مشكلتر است؛ زیرا حیثیت فراطبیعی او مجرّد و منزّه از خصوصیات طبیعی و مادی است. به دیگر سخن، روح و جسمْ همتای هم نیستند؛ بلكه روحْ ثَقَل اكبر و ب*دنْ ثَقَل اصغر خداوند است و به اعتباری میتوان گفت: ب*دن، ثقل اصغر نیز نخواهد بود؛ بلكه ب*دن قشر است و روح لــ*ب: أصل الإنسان لــ*بّه؛ اصل و حقیقت انسان، جان ملكوتی اوست؛ و چون شناخت روح انسان دشوار است، شناخت نیازهای او و معرفت بیماریها و درمان آنها نیز دشوار خواهد بود.
برخی از صاحبنظران، انسان را در محور حس و طبیعت محدود میكنند و فقط در این جهت به شناخت و ارزیابی او میپردازند؛ اما باید توجه داشت كه شناخت انسان به اینگونه، همانند شناخت درختْ منهای معرفت ریشه اوست؛ همانسان كه شناخت كامل درخت، به شناخت شاخهها و ریشههای اوست و بدون معرفت ریشه، شناخت كامل درختْ ممكن نیست، شناخت كامل انسان نیز به حیثیت فراطبیعی و طبیعی اوست و محدود كردن انسان در حیثیت طبیعی و شناخت او در این جهت، شناخت حقیقت انسان نیست. شناخت حقیقت انسان به شناخت روح الهی اوست و شناخت اصل اوست كه انسانپژوه را به شناخت نیازهای ویژه و حقیقی انسان توجه میدهد؛ لیكن تنها مبدئی كه انسان را اینسان میشناسد و میشناساند، خالق انسان است؛ چنان كه تأمین نیازهای او را خالق و آفریدگارش كه به حقیقت او توجه دارد، به عهده دارد.»