نام اثر: انگور
ژانر:عاشقانه اجتماعی و عارفانه
نام نویسنده:ترنم میلان
بر کرانه کویر ، به تعبیر حدود العالم ، مزاری است که شاید با همه گورستان های ایران فرق دارد ...
من در مزار خویش باغبان قامت خمیده ، پریشان روزگاری که گل هایش را دست خزان در تموز رعب انگیز با آن سموم های بی تکرار خویش به بادی سوای باد صبا به امانت داده است ؛ انگور می خورم !!
به سلامتی روز های خذلان ما عبد ناک حقّ عبادتک جام انگور را بالا می دهم !!!
بنوشید به سلامتی ...
این من است که مرا به تماشا می نشیند !!!
این تنهایی من است !!!
همراه من موجود دگر ای است که نوای هیهات عمر از دست رفته سر می دهد !!!
در من کسی بر تنهایی مزار خویش می گرید ....
با من کسی همراه است !!
و چه غریب تنهایی ای است که سلّانه سلّانه با روح من همره است !
من شاید مردن من هستم و آری راست گفت نویسنده محبوب من : اینجا همه فعل ها و شناسه ها خطایند !! اینجا تو مخاطبی و خطاب در کار نیست !!!
من مخاطب او هستم و تو هنوز هم بر مزار من دریغا که شاخه ای گلی خشک شده هم نمی آوری !!
و کاش می دانستی اینجا در عالم مردگان برزخی سرد در پیش است و من نگران برزخ آینده تو هستم ...
تو نمی دانی !!!
الله اعلم ....
تو نمی دانی !!
الله اعلم و الله اعلم !!!
برزخ من سرد است و خواهی دید که به یقین برزخی خلاف من در انتظار تو خواهد بود معشوق من !!
تو مرا عاشق بودی و اما من تو را دوست داشتم !!
وا حسرتاااا بر معصیت خوش سیمای دوست داشتن ...
تو عاشق من بودی ولی من را ندیدی ...
عشق یک فریب بزرگ و قوی است و دوست داشتن یک صداقت راستی و صمیمی بی کران !!
تو در من معشوقه ای دگر میدیدی و من در تو تنها و تنها تو را !!!
عشق جنون است و جنون جز خرابی به بار نمی آورد و این جسد کافور پیچیده ای که سنگ لحد بر او خیمه می زند در واپسین دم های خویش معطل آمدن مردی سیاه پوش است با شاخه گلی سفید در دست !!
ویرانم کردی مرد !!!
ویران ...
امّا هتّاکی عاشقانه ات شد شبدر دلاویزی که دوبار پس از روییدن چیده شده باشد ...
من دوباره می رویم در آ*غ*و*ش خدا اینبار ...
نه در تموز سرمازده بی تو !!
در بهار اهورایی انگور می نوشم به سلامتی رفتن عاشقانه ات !!
خدا اندوه گسار است و اندوه تو مرگ یک دوست داشتن خالصانه بود ...
گفته بودم من شاهد تنهایی من هستم ...
من و دو فرشته نا آشنا درست در غربت مزار خویش حدّ و حصر تکبیرٍة الاحرام هیاهو نبود آدمیان را از سر تنهایی می دَرَم و بی پرده می شود کفن سپیدم در تنم و تو هنوز هم نیستی و من بیش از پیش در می یابم که روزی هیچ کس نخواهد بود !!
حتی مادر و پدرم !!!
حتی تو ...
تو ...
می پرسند از من نامم را زبانم قاصر از بیان !
بر گلدسته های فخر دنیوی خویش می نگرم و باز هم هیچ به یاد نمی آورم
من کیستم ؟؟!!
به سلامتی ندانستنم انگور می نوشم !!
انگور...
روح من سرگردان و جسم بی جان من محبوس در چهار چوب این تابوت است و هر چه می کوشم بر نمی خیزد ز جایش تا در امان باشم آن چشم هایی که روزی تیز بال کران آبی رنگ عشیره بود و چه قلب هایی به واسطه همین چشمان مدفون شدند زیر پاهایم در دیار جنون عشق !!
چشم مرا به تاراج بردند این جانواران موذی و تو هنوز نیامدی ...
سالیان سال از پی هم می گذرند و اینجا در سرزمین مردگان زمان به درازا می کشد ولی در دیار تو چروک ها و سفیدی شقیقه هایت نشان گذر زمان اند ...
من در انتظار عزیمت تو به این سرزمین هستم عزیزم تا زمان حساب برسد و دست هایت مقابل گوش هایم بی اراده تو سخن بگویند و پتک عدالت خدا خویش را بر دستان تو بکوبند و چشمان حق طلبم ببینند ...
آری انگور می نوشم به سلامتی معراج تو !!
انگور ...
انگور ...
طعم تلخ و گس انگور سیاه زیر زبانم طعم لبانت را یاد آور می شود و من می نوشم و مدهوش می شوم از بطلان خویش !!
تو اما در کنار خانواده جدید خود همبستر رقیب می شودی ...
انگور می نوشم به سلامتی دست کوتاهم !!
انگور ...
ژانر:عاشقانه اجتماعی و عارفانه
نام نویسنده:ترنم میلان
بر کرانه کویر ، به تعبیر حدود العالم ، مزاری است که شاید با همه گورستان های ایران فرق دارد ...
من در مزار خویش باغبان قامت خمیده ، پریشان روزگاری که گل هایش را دست خزان در تموز رعب انگیز با آن سموم های بی تکرار خویش به بادی سوای باد صبا به امانت داده است ؛ انگور می خورم !!
به سلامتی روز های خذلان ما عبد ناک حقّ عبادتک جام انگور را بالا می دهم !!!
بنوشید به سلامتی ...
این من است که مرا به تماشا می نشیند !!!
این تنهایی من است !!!
همراه من موجود دگر ای است که نوای هیهات عمر از دست رفته سر می دهد !!!
در من کسی بر تنهایی مزار خویش می گرید ....
با من کسی همراه است !!
و چه غریب تنهایی ای است که سلّانه سلّانه با روح من همره است !
من شاید مردن من هستم و آری راست گفت نویسنده محبوب من : اینجا همه فعل ها و شناسه ها خطایند !! اینجا تو مخاطبی و خطاب در کار نیست !!!
من مخاطب او هستم و تو هنوز هم بر مزار من دریغا که شاخه ای گلی خشک شده هم نمی آوری !!
و کاش می دانستی اینجا در عالم مردگان برزخی سرد در پیش است و من نگران برزخ آینده تو هستم ...
تو نمی دانی !!!
الله اعلم ....
تو نمی دانی !!
الله اعلم و الله اعلم !!!
برزخ من سرد است و خواهی دید که به یقین برزخی خلاف من در انتظار تو خواهد بود معشوق من !!
تو مرا عاشق بودی و اما من تو را دوست داشتم !!
وا حسرتاااا بر معصیت خوش سیمای دوست داشتن ...
تو عاشق من بودی ولی من را ندیدی ...
عشق یک فریب بزرگ و قوی است و دوست داشتن یک صداقت راستی و صمیمی بی کران !!
تو در من معشوقه ای دگر میدیدی و من در تو تنها و تنها تو را !!!
عشق جنون است و جنون جز خرابی به بار نمی آورد و این جسد کافور پیچیده ای که سنگ لحد بر او خیمه می زند در واپسین دم های خویش معطل آمدن مردی سیاه پوش است با شاخه گلی سفید در دست !!
ویرانم کردی مرد !!!
ویران ...
امّا هتّاکی عاشقانه ات شد شبدر دلاویزی که دوبار پس از روییدن چیده شده باشد ...
من دوباره می رویم در آ*غ*و*ش خدا اینبار ...
نه در تموز سرمازده بی تو !!
در بهار اهورایی انگور می نوشم به سلامتی رفتن عاشقانه ات !!
خدا اندوه گسار است و اندوه تو مرگ یک دوست داشتن خالصانه بود ...
گفته بودم من شاهد تنهایی من هستم ...
من و دو فرشته نا آشنا درست در غربت مزار خویش حدّ و حصر تکبیرٍة الاحرام هیاهو نبود آدمیان را از سر تنهایی می دَرَم و بی پرده می شود کفن سپیدم در تنم و تو هنوز هم نیستی و من بیش از پیش در می یابم که روزی هیچ کس نخواهد بود !!
حتی مادر و پدرم !!!
حتی تو ...
تو ...
می پرسند از من نامم را زبانم قاصر از بیان !
بر گلدسته های فخر دنیوی خویش می نگرم و باز هم هیچ به یاد نمی آورم
من کیستم ؟؟!!
به سلامتی ندانستنم انگور می نوشم !!
انگور...
روح من سرگردان و جسم بی جان من محبوس در چهار چوب این تابوت است و هر چه می کوشم بر نمی خیزد ز جایش تا در امان باشم آن چشم هایی که روزی تیز بال کران آبی رنگ عشیره بود و چه قلب هایی به واسطه همین چشمان مدفون شدند زیر پاهایم در دیار جنون عشق !!
چشم مرا به تاراج بردند این جانواران موذی و تو هنوز نیامدی ...
سالیان سال از پی هم می گذرند و اینجا در سرزمین مردگان زمان به درازا می کشد ولی در دیار تو چروک ها و سفیدی شقیقه هایت نشان گذر زمان اند ...
من در انتظار عزیمت تو به این سرزمین هستم عزیزم تا زمان حساب برسد و دست هایت مقابل گوش هایم بی اراده تو سخن بگویند و پتک عدالت خدا خویش را بر دستان تو بکوبند و چشمان حق طلبم ببینند ...
آری انگور می نوشم به سلامتی معراج تو !!
انگور ...
انگور ...
طعم تلخ و گس انگور سیاه زیر زبانم طعم لبانت را یاد آور می شود و من می نوشم و مدهوش می شوم از بطلان خویش !!
تو اما در کنار خانواده جدید خود همبستر رقیب می شودی ...
انگور می نوشم به سلامتی دست کوتاهم !!
انگور ...
آخرین ویرایش: