میمون بازیگوش

  • نویسنده موضوع its.sanaz
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 0
  • بازدیدها 279
  • Tagged users هیچ

ساعت تک رمان

its.sanaz

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2020-01-06
نوشته‌ها
377
لایک‌ها
191
امتیازها
43
کیف پول من
-192
Points
0
بـیتوتــه
منو

خانهاخبار داغتازه هاتبلیغات در بیتوتهدعوت به همکاریدرباره ماتماس با ما

تازه های قصه های کودکان


داستان های کودکانه شب یلدا

شعر کودکانه (می خوام یه غنچه باشم و خروسه کجاست)

شعر ورزش برای کودکان

شعر کودکانه جوجه طلایی

قصه های کودکانه زیبا و خواندنی

شعر کودکانه فصل پاییز
قصه بیشتر »

قصه کودکانه میمون بازیگوش
مجموعه: شعر و قصه کودکانه



قصه کودکانه میمون بازیگوش

میمون کوچولو روی درخت ها بازی می کرد. همه اش توی هوا، از شاخه ها آویزان می شد و می پرید این طرف، می پرید آن طرف. یک روز با دمش از شاخه ای آویزان شد. یک مار که روی شاخه خوابیده بود، فِشی کرد و افتاد روی شاخه پایینی.

میمون کوچولو گفت: « وای! ببخشید، ندیدمتان! »

بعد، از نارگیلی آویزان شد و تاب خورد و پرید روی شاخه دیگر. نارگیل هم از آن بالا کنده شد و افتاد توی لانه کلاغ ها. جوجه کلاغ هاترسیدند و قار و قار کردند.

میمون کوچولو داد زد: « وای! ببخشید، ندیدمتان! »

بعد، شاخه نازکی را گرفت و یک تاب بلند خورد و شیرجه زد روی سنگی که وسط برکه بود. قورباغه سبز از روی سنگ لیز خورد و شلپی افتاد توی آب.

میمون کوچولو داد زد: « وای! وای ببخشید، ندیدمتان! »

بعد هم پرید بالا و تنه درختی سیبی را گرفت و رفت بالا و بالا و بالاتر. آن وقت روی درخت سُر خورد و آمد پایین و افتاد روی کله خرس تنبل درختی!

میمون کوچولو داد زد: « وای! ببخشید، ندیدمتان! »

بعد با دُمش از شاخه ای آویزان شد و خواست سیبی بچیند که سیب یهو از ان بالا چرخ خورد و چرخ خورد و تالاپی افتاد پایین. اما دنگ ... دونگ ... دینگ و شترق شاخه نازک درخت شکست. میمون کوچولو افتاد روی خارهای تیز خارپشت: « آخ! »

میمون کوچولو همین طور که تیغ ها را یکی یکی از پشتش در می آورد، گفت: « حواست کجاست؟ »

خارپشت سرش رابالا آورد و گفت: « وای! ببخشید، ندیدمتان! »
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
بالا