محمدرضا بادبانی در کتاب گمشده آسمان ششم داستانی تخیلی را روایت میکند. داستان از آن جایی شروع میشود که شخصیت اصلی در دشتی بیآب و علف چشمهایش را میگشاید. او نمیداند کیست و در کجا قرار دارد. لباسی بر تن ندارد و بهشدت احساس ضعف میکند. هوا روشن است و گویی روز است؛ اما خورشیدی در آسمان نیست...