هجده ساله بودم که عشق، دیدگانم را به پرتو سحرآمیز خود گشود و نخستین بار، با انگشتان خود، جانم را لمس کرد. سلمی کرامه نخستین زنی بود که با خوبیهایش، روحم را بیدار کرد و پیشاپیش من، به سوی بهشت احساسات والا رهسپار گردید؛ آنجا که روزهایش همچون رؤیا و شبهایش بهسانِ جشن عروسی است. سلمی بود که به...