با عضویت در انجمن تک رمان از مزایای(چاپ کتاب،منتشر کردن رمان و...به صورت رایگان، خدمات ویراستاری، نقد و...)بهرمند شوید. با ما بهترینها را تجربه کنید.☆
...شود گفت:
- پولم کجا بود؟ پول که ندارم. ولی میتونم بگیرمت بریم باهم تو سگدونی زندگی کنیم و بچهدار شیم.
جیغ زدم:
- چی؟!
از همان اول باید حدس میزدم برای سگدونی نازنینم تور پهن کرده است. مردک قصر به آن بزرگی کفافش را نمیدهد.
«پایان فصل اول سگدونی»
#انجمن_تک_رمان
#داستانک_سگدونی
#حوراء_تقی_پور
...بلند شد و رنگ پو*ست تیرهام تیرهتر گشت. تا به حال، این چنین از شدت تعجب بنفش نشده بودم. کم مانده بود سنگکوپ کنم.
مرا دست مینداخت مردک؟ ۱۳۶ سال؟ اصلا کی به کیست. من هم سفید برفیام! منتها پوستم تیره است. نیشخندی میزنم و با تمسخر میگویم:
- آها. باشه.
#انجمن_تک_رمان
#داستانک_سگدونی...
...من رو میشورن، آخه من رئیس پاگندههام. خیلی هوام رو دارن.
چهرهام در هم میرود. تن رئیس نمیدانم چیچی را دیگران میشورند. چه با افتخار هم میگوید. اَه! نه به هیبت ترسناکش و نه به خود سوسولش. خدایا توبه. آرام گفتم:
- بهت نمیخوره جدیدا حموم رفته باشی.
#انجمن_تک_رمان
#داستانک_سگدونی...
...میتواند هزاران بار مرا بکشد و زنده کند. لعنتی! در حالی که آن همه جرعت، دود شده و به هوا رفته بود، با صدایی آرام و لحنی خواهشمندانه ل*ب زدم:
- میخوام برم.
دستانش را از پشت به یکدیگر گره زد و کمی کنار رفت. با سری که بالا گرفته بود، کوتاه ل*ب زد:
- بفرما.
#انجمن_تک_رمان
#داستانک_سگدونی...
...***
چشمانم را که گشودم، اولین چیزی که احساس کردم نرمی تختی بود که بر آن خوابیده بودم. من بر یک تخت خوابیدم؟ مرا هرجا ول میکردی، فردایش باید از سگدونی جمع میکردی، حال بر تخت خوابیده بودم؟ پس سگهای نازنینی که هر شب کنارشان چشم میگشودم کجا هستند؟
#انجمن_تک_رمان
#داستانک_سگدونی
#حوراء_تقی_پور
...چه شد؛ اما در عرض یک ثانیه، آن هیبت ترسناک چنان سرعتی به قدمهایش داد که شوکه شدم. صدای شکستن چیزی آمد و به دنبال صدا، نگاهم بالا کشیده شد. تکهای از سقف قصد داشت، درست بر سر من سقوط کند. تکهی سقف جدا شد و همان لحظه در آغوشی سنگی و أمن فرو رفتم.
#انجمن_تک_رمان
#داستانک_سگدونی
#حوراء_تقی_پور
...و دنیای تخیل بودم؛ ولی زندگی توی سگدونی و سختیهای زندگی، مجال فکر کردن به این چیزها رو به من نمیداد. مجال رویاپردازیهای دخترونه و... رو نداشتم؛ ولی به لطف یه موجود نارنجی و ناشناخته، بالاخره من هم زندگی توی قصر، با یه موجود افسانهای رو تجربه کردم.
#انجمن_تک_رمان
#داستانک_سگدونی
#حوراء_تقی_پور