#پارت_۲۲
چند روزی از آمدن لیلا خانم میگذشت. حسین هر روز صبح زود از خانه بیرون میرفت و شب دیر وقت برمیگشت. مادرش چندبار به او تذکر داده بود که وقت ناهار خانه باشد؛ اما او ترجیح میداد ناهار را در تنهایی بخورد.
مطابق هر روز موقع ناهار، زنگ تلفن همراهش توجهاش را جلب میکند.
نگاهی به شیر و کیکی...