#پارت_۲۱
حسین پوف کلافهای میکشد و میگوید:
- پدرجان شما که بریدی و دوختی، الان هم بیا تن ما کن دیگه.
پدر نفسی میکشد.
- پسر جون، میگم دو روزه این دختر رفته خونه حاجآقا محمدی. توی اون خونهی هفتاد متری، پنج-شش، نفر دارن زندگی میکنند. به خدا ثواب داره. روح محسن هم شاد میشه. این دختر قرار بوده...