پارت سوم:
آنقدر غرق در گرمای آ*غ*و*ش معطر و ل*ذت بخششون بود که نبودن خالهرویا را در اتاق نفهمید.
لحظهی رفتن که رسید، باز همان ترس در دلکوچکش نشست، ترس از اینکه این ملاقات هم؛ مثل ملاقاتهای قبلی شود و آنها بروند و دیگر برنگردند، سارا که متوجهی ترس پناه شده بود، همانطور که عروسکی که برای پناه...