• مصاحبه اختصاصی رمان کاراکال میگل سانچز کلیک کنید

Usage for hash tag: رمان‌ـ‌سولین

ساعت تک رمان

  1. زهراآسبان

    درحال تایپ رمان سولین| زهرا آسبان کاربر انجمن تک رمان

    ...و مابقی وسایل را روی میز رها کرد، مقابل جمشید پشت میز نشست و با ناراحتی گفت: - جمشید، سپهر خیلی بی‌طاقتی می‌کنه، دوباره حالت‌های قبلیش داره بهش دست می‌ده، پرخاشگر شده، مدام می‌گه که از موقعه‌ای که پناه اومده بهش بی‌توجه هستیم، نمی‌دونم چیکار کنم! #زهراـ‌آسبان #رمان‌ـ‌سولین #انجمن‌ـ‌تک‌ـ‌رمان
  2. زهراآسبان

    درحال تایپ رمان سولین| زهرا آسبان کاربر انجمن تک رمان

    ...زانویش نشست با دست موهای پناه که صورتش را پوشانده بود را کناری زد و با نگرانی که در کلمه‌هایش بی‌داد می‌کرد گفت: - پناهم، یکی یدونم، دخترکم ببخش که سپهر این حرف‌ها رو بهت زد، ببخش که ناراحتت کرد، ببخش که روز اول حضورت تو خونه این‌جوری برات رقم خورد! #زهراـ‌آسبان #رمان‌ـ‌سولین #انجمن_تک_رمان
  3. زهراآسبان

    درحال تایپ رمان سولین| زهرا آسبان کاربر انجمن تک رمان

    ...این‌جوری آوردی که حالش بد شه! یزدان با لحنی سرشار از نگرانی با فاصله کنار پناه ایستاد و همان‌طور که نگاهش لحظه به لحظه‌ صورت رنگ پریده‌ی او را می‌کاوید ل*ب زد: - قصد بدی از این‌کارم نداشتم، فقط می‌خواستم دوچرخه‌ای که بابا براش خریده رو بهش نشون بدم، همین! #زهراـ‌آسبان #رمان‌ـ‌سولین...
  4. زهراآسبان

    درحال تایپ رمان سولین| زهرا آسبان کاربر انجمن تک رمان

    ...نخندید، با خنده‌ی آرامی سرش را تکان داد، قلبش از هیجان زیادی تالاپ‌تولوپ می‌کرد، یزدان با حرکتی آرام کنترل دستگاه پخش را کش‌رفت همان لحظه سارا به سمتشان برگشت و با شادی که در چشم‌هایش بی‌داد می‌کرد گفت: - چیزی نیاز ندارید باباتون سرراه براتون بخره؟! #زهراـ‌آسبان #رمان‌ـ‌سولین...
  5. زهراآسبان

    درحال تایپ رمان سولین| زهرا آسبان کاربر انجمن تک رمان

    ...دل بکنه و زودتر آماده شه تا بره خونشون! با حرف رویا، پناه با عجله از تخت پایین پرید و گیج و خواب‌آلود به اتاق نسبتاً بهم ریخته‌اش نگاه کرد با دیدن ساک جمع شده‌اش و لباس پرنسسی آبی رنگش که به در کمد آویزان بود، جیغ خفه‌ای از شوق کشید و به هوا پرید. #زهراـ‌آسبان #رمان‌ـ‌سولین #انجمن‌ـ‌تک‌ـ‌رمان
  6. زهراآسبان

    درحال تایپ رمان سولین| زهرا آسبان کاربر انجمن تک رمان

    ...و می‌بویید و با محبتی مادرانه، با کلماتی جادویی و سحرآمیز که روح و راونش را جلا می‌بخشید قربان‌صدقه‌اش می‌رفت. دقیقه‌ها دیگر مثل روزها، ماه‌ها و سال‌های قبل کند و سخت نمی‌گذشتند، او هم دیگر مثل دیگر دوست‌های هم‌مدرسه‌ایش حال صاحب یک خانواده بود. #زهراـ‌آسبان #رمان‌ـ‌سولین #انجمن_تک_رمان[/HASH]
  7. زهراآسبان

    درحال تایپ رمان سولین| زهرا آسبان کاربر انجمن تک رمان

    ...خورد، مگر ملاقات‌های قبل چه بلایی بر سر دردانه‌اش آورده بودند که حال این‌گونه می‌ترسید؟! برای آرام کردنش سری به نشانه‌ی تایید تکان داد و به همراه هم وارد اتاق شدن، زن و مرد نسبتاً مسنی که در اتاق حضور داشتن و بی‌صبرانه منتظر دیدن پناه بودن. #انجمن_تک_رمان #زهراـ‌آسبان #رمان‌ـ‌سولین[/HASH]
  8. زهراآسبان

    درحال تایپ رمان سولین| زهرا آسبان کاربر انجمن تک رمان

    ...داشتم این بود که دختر داستان ما از همون کودکیش سختی‌های زیادی کشید و دقیقاً مثل یک نهال گل ضعیف و تازه جوانه زده بود؛ اما سختی‌های زندگی و بدی‌های آدم‌های اطرافش مدام بهش آسیب می‌زند و مانع رشد و ترقی اون می‌شدند؛ اما اون کم نمیاره و به قولی شکفته می‌شه. #انجمن_تک_رمان #زهراـ‌آسبان...
  9. زهراآسبان

    درحال تایپ رمان سولین| زهرا آسبان کاربر انجمن تک رمان

    ...داستان را در برمی‌گیرد؛ اما اون کودکانه دل به قولی داده بود که برادرناتنیش به او داده بود و به او گفته بود که منتظرش باشد تا به دنبالش بیاید و او را نجات بدهد؛ اما این انتظار به سر نمی‌رسه و حالا بعد سال‌ها چالش‌ها و افراد زیادی مانعی بر سر راهشان می‌شوند. #تک‌ـ‌رمان #زهراـ‌آسبان #رمان‌ـ‌سولین
بالا