#پارت۳
یه روز داشتم کل شهر رو با رفقا زیرورو میکردیم و سخت مشغول بحث کردن و کلکل بودیم که حس کردم، زن زندگیم رو پیدا کردم.
ظاهر به شدت زیبایی داشت. بیشتر از هرچیزی پو*ست سفیدش منرو وادار به داشتنش میکرد.
حسین رفیقم گفت:
- محمد نگاه کن! اون دختره روبهرومونرو میبینی؟ خواهرزنم مهشیده...