...زیرش تگ کرده بود. برای همین جز اون، درخواست های زیادی داشتم.
به محض تایید درخواست حامی، به دایرکتم پیام داد.
از روی نوتیفیکیشن پیامهاش رو میخوندم:
- سلام خانم کوچولو.
دودل بودم جواب بدم یا نه. درآخر تصمیم گرفتم غرورش را حفظ کنم و جوابشو بدم:
#واپسین_لحظههای_عمرم
#فاطمه_واحدی
#انجمن_تک_رمان
...چیه؟
با محمدصمیمی بودم؛ ولی وقت نبود که براش توضیح بدم.
- یه هدیهس بعداً بهت میگم قضیش چیه.
با ابروهام اشاره به سِن کردم.
- فعلاً حالش رو ببریم.
چشم چرخوندم بین جمعیت که باز اون فرد عینکی رو دیدم. نامحسوس رفتم سمتش. اشاره کرد به پاکت و گفت:
#واپسین_لحظههای_عمرم
#فاطمه_واحدی
#انجمن_تک_رمان