...آینه، آینه فرو ریخت و شیشههاش تو پام رفت. فرهاد به زور بلندم کرد، من رو روی تخت خوابوند، شیشهها رو از پام در آورد، لپم رو کشید و لبخند بدجنسی زد؛
- بخواب عزیزم، فردا باید بری پیش دوست پسرت.
دستش روی چشمام کشید، از بیحالی و ضعف توان مقاومت نداشتم و خوابم برد.
#بیگانهشناس
#یگانه
#انجمن_تک_رمان