...صدات رو نشنیدم رفته بودم یک سر به کفترها بزنم، صیح یادم رفته بود که براشون دانه بریزم.
صنم را از جلوی در کنار زد و وارد آشپزخانه شد.
صنم: پس برفین کجاست؟ مگه با خودت نبردی لباس تعویض کنه؟
ماهک شانهای بالا انداخت و در حالی که از روی استرس معدهاش به هم میپچید، خودش را به کوچهی علی چپ زد و...