Usage for hash tag: حدیثه_شهبازی

ساعت تک رمان

  1. MINERVA

    برگزیده فریاد لیلی | حدیثه شهبازی کاربر انجمن تک رمان

    ...در این روزها، دریافت فهم شبیه معجزه شده و من در دنیایی بدون اعجاز، به گونه‌ای آشفته و پیچیده‌ شده‌ام که انگار در زیر آسمانِ ونگوگ زندگی می‌کنم و هیچ برنامه‌ای جز گذاشتن قرارهای متعدد با ذهنم در بالاترین نقطه‌ی این شهر، جایی که سکوت حاکم مطلق است، ندارم! #فریاد_لیلی #حدیثه_شهبازی #انجمن_تک_رمان
  2. MINERVA

    حرفه‌ای رمان کاراکال | حدیثه شهبازی کاربر انجمن تک رمان

    ...دومینیکا تنها دوستی بود که می‌توانست نگرانش باشد. گرچه همیشه ناسازگار بود اما به او علاقه‌ داشت و نمی‌توانست انکارش کند؛ البته که نیک، همه‌چیز را پای احساسات بیهوده می‌گذاشت. او همیشه دنبال دردسر می‌گشت و آخر خودش را با همین کارهایش به کشتن می‌داد! #رمان_کاراکال #اثر_حدیثه_شهبازی...
  3. MINERVA

    حرفه‌ای رمان کاراکال | حدیثه شهبازی کاربر انجمن تک رمان

    ...سحر و جادو بلد نیستیم، مراقب باش که دچار نفرین فرعون نشی! صدای قهقهه‌ی شِی، هم‌زمان با بلند شدن زنگ گوشی دومینیکا، در سالن پیچید. پیراهنش را به گوشه‌ای پرتاب کرد و تلفن را از روی کنسول برداشت. با دیدن اسم نیکولای، اخم ظریفی روی پیشانی نشاند. - کیه؟ #رمان_کاراکال #اثر_حدیثه_شهبازی...
  4. MINERVA

    حرفه‌ای رمان کاراکال | حدیثه شهبازی کاربر انجمن تک رمان

    ...کوتاهی به زابکوف که دوباره مشغول پیپ کشیدن بود، انداخت. هیچ‌کدام اهمیت نمی‌دادند که شاید این دیدار کذایی، ملاقات آخرشان باشد، چراکه زندگی همه‌ی آن‌ها به دور از هرگونه عاطفه یا تعلق خاطری سپری میشد و فقط گاهی، حرفش را می‌زدند تا از یکدیگر، جا نمانند. #رمان_کاراکال #اثر_حدیثه_شهبازی...
  5. MINERVA

    حرفه‌ای رمان کاراکال | حدیثه شهبازی کاربر انجمن تک رمان

    ...می‌خواست بشناسمش. زابکوف پوزخندی زد و با تمسخر به او چشم دوخت. - یک خائن رو بشناسی؟ باشه، از کجا شروع کنم؟ ما با هم وارد ارتش سرخ شدیم. اون زمان فقط هجده‌ سالم بود و دیمیتری... اوه! پدرت حتی بیشتر از من، مشتاق حضور در حزب بود اما خب، سرانجامش چی شد؟ #رمان_کاراکال #اثر_حدیثه_شهبازی...
  6. MINERVA

    حرفه‌ای رمان کاراکال | حدیثه شهبازی کاربر انجمن تک رمان

    ...را در حدقه چرخاند. - برای کارهای مهم‌تر از این به دنیا اومدم. لادا از حرکت ایستاد و به طرفش برگشت. دستی به کراوات دومینیکا کشید و در حالی که اجزای صورتش را از نظر می‌گذراند، گفت: - کارهایی که برای افتخار می‌کنی. - کارهایی که برای افتخار می‌کنم! #رمان_کاراکال #اثر_حدیثه_شهبازی #انجمن_تک_رمان
  7. MINERVA

    حرفه‌ای رمان کاراکال | حدیثه شهبازی کاربر انجمن تک رمان

    ...آدم‌های اطرافش، وقت بگذارد و لااقل آن‌ها را تا گیت فرودگاه، بدرقه کند. - بهت زنگ می‌زنم. شِی، سرش را تکان داد، ضربه‌ی آرامی به شانه‌ی دومینیکا زد و در مقابل چشمان خاکستری و بی‌روح دومینیکا که خستگی را فریاد می‌زدند، از محوطه‌‌ی پایگاه بیرون رفت. #رمان_کاراکال #اثر_حدیثه_شهبازی #انجمن_تک_رمان
  8. MINERVA

    حرفه‌ای رمان کاراکال | حدیثه شهبازی کاربر انجمن تک رمان

    ...دادن خودش، نداشت. دومینیکا از تنوع و تضاد رفتار و افکارش با یکدیگر ل*ذت می‌برد و به منزله‌ی همین، در شغلش موفق بود اما گاهی حتی خودش هم نمی‌توانست با ذهنش کنار بیاید و به قدری هم خوش‌شانس نبود که بتواند با کسی درباره‌ی خلاء نهفته در افکارش حرف بزند. #رمان_کاراکال #اثر_حدیثه_شهبازی...
  9. MINERVA

    حرفه‌ای رمان کاراکال | حدیثه شهبازی کاربر انجمن تک رمان

    ...که اجازه‌ی حرکت نامربوطی را به طعمه‌اش بدهد، ماشه را چکاند. بدون معطلی دسته‌‌ی فرمان موتور را فشرد و قبل از آن که بادیگارد‌ها به خودشان بجنبند، با سرعت زیادی از لیموزین فاصله گرفت. - هفت. دوازده. بیست‌ودو. تموم شد. ۱. سلاح کمری سازمانی ارتش آمریکا #رمان_کاراکال #اثر_حدیثه_شهبازی...
  10. MINERVA

    حرفه‌ای رمان کاراکال | حدیثه شهبازی کاربر انجمن تک رمان

    ...آورده و قرعه به نام او می‌افتاد. به هرحال، هیچ‌کدام از افسران بالارتبه‌ی سازمان، توجه خاصی به علایق مأمور‌های زیر دست خود، نشان نمی‌دادند. وظیفه‌ی اصلی مشخص بود؛ انگار که تمام کائنات از قبل، آن را برای بچه‌های « یتیم‌خانه‌ی چرنیشف » مقدر کرده بودند. #رمان_کاراکال #اثر_حدیثه_شهبازی...
بالا