...میگذشتند و آدمهایی با افکار متفاوت با عجله در رفت و آمد بودند.
پراید مشکی مقابل خانهاش توقف کرد وخورشید بعد از پرداختن کرایه از ماشین پیاده شد و به طرف در رفت. با چهرهای درهم و شانههای آویزان وارد خانهاش شد. باز هم یک روز تکراری و خسته کنندهی دیگر!
#انج_تگ_رمان
#افول_خور
#مهدیسامیرخانی
...کارهایشان را انجام نخواهد داد. بعد اخم در هم کشیده بود و گفته بود کاری نکند که نامادریاش آنها را ترک کند.
به همین راحتی بود که تکین ترجیح داده شد.
تکین حس کرد دریچههای قلبش مسدود شدند و هوای اطرافش فرار کرد. تکین دردمند خم شد و دستش را روی قلبش گذاشت.
#انجمن_تک_رمان
#افول_خور
#مهدیسامیرخانی