...نمیدونم کی چشمهام سنگین شد و خوابم برد.
***
با کلافگی از تخت بلند شدم و رفتم حیاط ، از پشت پلهها گذشتم و رفتم توی زیر زمین، مثل همیشه بابابزرگ یه چیزی اختراع کرده بود؛ اما این خیلی بزرگ بود. بزرگتر از همشون. البته روش یه پارچه با رنگ صورتی کشیده بود.
#ماه-کوچک-تو
#مالینا-مدیا...