من و امیر روبه روی هم نشسته بودیم، هیچ از نگاه های کج و زیر چشمی امیر، روی ایسل خوشم نمی اومد، اخم هام رو توی هم کشیدم و نفسم رو پر حرص بیرون دادم.بدون اینکه تغییری توی چهره ام بدم همون جور که نگاهم به امیر بود یکم سرم رو سمت ایسل خم کردم و زمزمه کردم:
-پاشو برو توی اتاق!
مظطرب نگاهم کرد و بلند...