#پارت149
" یاس"
هیجان در تکتک رفتارهایم مشخص بود، من، دیگر یک زن بیستوهشت ساله نبودم. من، همان دختری بودم که پر ذوق دنبال ماشین پلیس میدوید. یک هفته را، در دل طبیعیت و همراه با معشوقی که این روز ها تشنهی یک لحظه بیشتر دیدنش بودم. مانند بیابانگرد تشنهای که هر چه از اب مینوشد، سیر...
هُوالحق!
#پارت149
#واژگون
#صبا_نصیری
#انجمن_تک_رمان
*** Hidden text: You do not have sufficient rights to view the hidden text. Visit the forum thread! ***
توی اتاقم مشغول کتاب خوندن بودم، غرق کتابم بودم که در اتاق محکم باز شد، با جیغ خفیفی بالا پریدم و دستم رو روی دهنم گذاشتم، امیر خسته و با اخم وارد شد. بدون توجه به من در کمدش رو باز کرد و نشست، رمز گاو صندوقش رو که زد ناخدا گاه دیدمش، امیر برگه های رنگ رنگی رو جابه جا می کرد. معلوم نیست...