Usage for hash tag: دلدار_بانو

ساعت تک رمان

  1. Ayli

    درحال تایپ رمان دلدار بانو | آیلی کاربر انجمن تک رمان

    ...- مادرم دارد می‌میرد آن وقت شما اینجا ایستاده‌اید؟ سرش را پایین انداخت و زمزمه کرد: - عذر می‌خواهم سلطانم! اما من باید ایشان را معاینه کنم و تا زمانی که شما اینجا هستید امکان پذیر نیست. کلافه بر موهایم چنگ زدم، از اتاق خارج شدم و با آشفتگی به در چشم دوختم! #دلدار_بانو #انجمن_تک_رمان #آیلی_فام
  2. Ayli

    درحال تایپ رمان دلدار بانو | آیلی کاربر انجمن تک رمان

    ...احترام و خداحافظی کمی پایین آورد، من هم با تکرار کارش جوابش را دادم و او به داخل خانه رفت. لبخندی زدم و راه قصر را در پیش گرفتم، سخن مادرش در خاطرم تکرار شد. پس نامش اَوینار بود! به معنای عشق آتشین. نام اصیل و زیبایی داشت و کاملا برازنده‌ی آن چهره زیبا بود! #دلدار_بانو #انجمن_تک_رمان #آیلی_فام
  3. Ayli

    درحال تایپ رمان دلدار بانو | آیلی کاربر انجمن تک رمان

    ...نشان از اضطراب درونش می‌داد. - من... آمده بودم اینجا تا... چطور بگویم... خب... مادرم بیمار بود، برای درمان او آمده بودم. قادر به درک سخنش نبودم! اخمی از سر ندانستن بر پیشانی‌ام حاکم شد. - طبیبی؟ - خیر! - پس برای چه آمدی؟! مگر نمی‌گویی برای درمان مادرم آمدم؟ #دلدار_بانو #انجمن_تک_رمان #آیلی_فام
  4. Ayli

    درحال تایپ رمان دلدار بانو | آیلی کاربر انجمن تک رمان

    ...افتاده بود. دخترک را دیدم که آرام‌آرام به سمت مردی که در اثر ضربه بیهوش شده بود رفت و شمشیری که در کمر مرد قرار داشت را برداشت و با آهستگی به دو مرد دیگر نزدیک شد. اکنون من بودم که با حیرت او را تماشا می‌کردم! شمشیر را بلند کرد وبا تمام قوا در س*ی*نه مرد فرو کرد. #دلدار_بانو #انجمن_تک_رمان...
  5. Ayli

    درحال تایپ رمان دلدار بانو | آیلی کاربر انجمن تک رمان

    ...که من آرزویش را در دل داشتم! از دیدن این تصویر زیبا دلم سیر نمی‌شد، ولیکن دیر شده بود و باید خودم را به قرار مادر می‌رساندم. با رضایت و خیالی آسوده به قصد رفتن عقب گرد کرده و از بازار خارج شدم. راه زیادی نرفته بودم که صدای ناله‌ی یک زن توجهم را جلب کرد... . #دلدار_بانو #انجمن_تک_رمان #آیلی_فام
  6. Ayli

    درحال تایپ رمان دلدار بانو | آیلی کاربر انجمن تک رمان

    ...تکان دادم. - مرخصی. با لبخندی که از سر رضایت بر لبانم جاخوش کرده بود، دوباره پشت میز غذا نشستم و مشغول خوردن شدم. دیگر خیالم آسوده بود. با آن سکه‌های طلا تا مدت حداقل یک ماه، دیگر هیچ پدری شرمنده خانواده‌اش نمی‌شد و هیچکس نیاز نبود برای غذا به دیگری التماس کند. #دلدار_بانو #آیلی_فام...
  7. Ayli

    درحال تایپ رمان دلدار بانو | آیلی کاربر انجمن تک رمان

    ...که تو درست می‌کنی این رنگی نیست، این بو را نمیدهد! مادرش در حالی که گریه‌اش شدت گرفته بود، پسرک را که حالا گریه‌اش بیشتر شده بود و هق‌هق می‌کرد در آ*غ*و*ش کشید و سریعا دور شد. دیگر نمی‌توانستم آنجا بمانم و زجر کشیدن مردمم را تماشا کنم و کاری از دستم بر نیاید! #دلدار_بانو #آیلی_فام #انجمن_تک_رمان
  8. Ayli

    درحال تایپ رمان دلدار بانو | آیلی کاربر انجمن تک رمان

    ...زبانت را تا ته بِبُرَند تا هرجایی ازش استفاده نکنی! با وحشت نگاهم کرد و آب دهانش را قورت داد. - چشم اقا عفو کنید. با صدای دختر دوباره نگاهم به آن سمت کشیده شد. - بالاخره یکی پیدا شد که بداند چه می‌گویم که حرف من را تایید کند و گرنه ما که جرعت حرف زدن نداریم... . #دلدار_بانو #آیلی_فام...
  9. Ayli

    درحال تایپ رمان دلدار بانو | آیلی کاربر انجمن تک رمان

    ...تایین شده تفاوت داشتند! با حیرت به کاوه نگاه کردم که آرام گفت: - آقا اینگونه نگاه نکنید، با یک دکان نمی‌شود تمام بازار را قضاوت کرد. سری تکان دادم و آرام‌تر از خودش زمزمه کردم: - باشد تا انتهای بازار می‌رویم، ولیکن وای به حالتان اگر اوضاع تمام غرفه‌ها همین بود! #دلدار_بانو #آیلی_فام...
  10. Ayli

    درحال تایپ رمان دلدار بانو | آیلی کاربر انجمن تک رمان

    ...لبانم جا خوش کرد و خیره به مادر در دل با خود زمزمه کردم، هه عزیز تاج دارم! دلم می‌خواست ببینم اگر این تاج ‌وجود نداشت آنوقت هم برایش عزیز بودم یا خیر؟! مجدد به سمت پنجره سرتاسری قصر بازگشتم و به هیاهوی خاتون‌ها و سربازهای داخل حیاط سرسبز همچون جنگل قصر خیره شدم. #دلدار_بانو #آیلی_فام...
بالا