#پارت_۳۸
حسین پوزخندی میزند.
- نه مادر من؛ اینها دیدن این بندهی خدا بیکس و کارِ پیش خودش گفته هر جا بره به پسرش زن نمیدن، لیلا خوب چیزیه؛ چون کسی رو نداره مجبوره بسوزه و زندگی کنه. من اینجور آدمها رو میشناسم.
مهری خانم سری را از روی تأسف تکان میدهد.
- من این وسط موندم چیکار کنم؟ این...