#پارت_دویست_شصت
زمین جنگل خاکی و پر از سنگ بود و این راه رفتن رو برای من، اون هم با این کفشهای بیست سانتیم، سختتر کرده بود. سیاوش با دیدن وضعیتم و این که نمیتونم به خوبی راه برم، با ترس گفت:
- کفشهات رو زودی در بیار جانان.
من هم بیمعطلی کفشهام رو از پاهام در آوردم که یک دفعه صدای تیر...