#پارت_دویست_سی_پنج
امیرحسین با این حرف، چشمهاش پر از اشک شد که من در ادامه گفتم:
- تو دعایی کردی که من به زور توش آمین گفتم. تو آرزویی کردی که من به زور خودم رو توش جا کردم. امیرحسین، نکن! تو هنوز فرصت داری که دوباره عاشق بشی، اون هم عشق دوطرفه.
امیرحسین با حرفم، قطره اشکی از چشمش لغزید و با...