#پارت_دویست_سی_سه
سیاوش با لبخند نگاهی به اجزای صورتم کرد و گفت:
- کجا برم؟ من تازه پیدات کردم جانان.
با حرفش هق زدم و با زاری گفتم:
- ولی تو باید از اینجا بری سیاوش. خواهش میکنم برو.
سیاوش با حرفم اخمی کرد و با لحن غیرتی گفت:
- من تو رو پیش این کفتارهای بیخاصیت تنها نمیذارم. تو هم باید با...