#پارت_دویست_سی
با حرفش، تپش قلبم روی هزار رفت. با ترس به آینه ب*غ*ل سمت خودم نگاه کردم که با دیدن سیاوش، دستم رو با بهت روی دهنم گذاشتم. نه سیاوش، تو رو خدا نیا! من تحمّل این که خاری توی پاهات بره رو ندارم.
با گریه، محکم توی سر خودم زدم که امیرحسین با حرص نگاهم کرد و گفت:
- برای اون مر*تیکه...