#داستان_کوتاه
#انتقال_روح
#قسمت_آخر
با تعجب قاشقش را در کاسه رها کرد.
- یعنی میگی من مردم؟ من الکیم؟
دستهایش را در هوا تکان داد.
- پس چرا همه چی رو حس میکنم؟
- تو دوباره زنده شدی!
- جادوگری؟
خندیدم.
- نه. نمی دونم چیم. این تنها کاریه که میتونم بکنم. انتقال روح!
- من چرا مردم؟
- نمیدونم...