عصبانیت سرتاپام روگرفته بود،مر*تیکه پست توی خودش جمع شد و دستاش رو به دنبال پناهگاه به این طرف و اون طرف می کشید، با تمام توانم فریاد کشیدم:
-داشتی چه غلطی میکردی مر*تیکه پست؟
پسر احمد دست و پاش می لرزید همون جور که خودش رو توی کنج دیوار جمع می کرد با التماس ل*ب باز کرد:
-خانم بخدا منظوری نداشتم،...