خوش آمدید!

با عضویت در انجمن تک رمان از مزایای(چاپ کتاب،منتشر کردن رمان و...به صورت رایگان، خدمات ویراستاری، نقد و...)بهرمند شوید. با ما بهترین‌ها را تجربه کنید.☆

همین حالا عضویتت رو قطعی کن!

ساعت تک رمان

  1. Mizzle✾

    VIP رمان بطن دالان تاریکی(جلداول) | فاطمه فتاحی کاربر انجمن تک رمان

    #پارت۴۶ دیوارهای غار تماماً به رنگ نیلی بود و بخاطر اکلیل‌های خیره کننده‌اشون برق می‌زدن. واقعاً حیرت‌انگیز بود! پروانه‌های رنگارنگی درحال پرواز بودن. ده تا در سفید هم قرار داشت و درست در بالاترین قسمت غار یه صندلی سلطنتی سفیدی قرار داشت که چندتا پله هم زیرش قرار داشت. روبه اریک گفتم: - اریک...
  2. Paryzad

    درحال تایپ رمان جان | paryzad کاربر انجمن تک رمان

    #پارت۴۶ دو نفری از ماشین پیاده شدیم و کنار هم، جلوی در کافی شاپ ایستادیم. بهزاد با همون حالت لاتی همیشگیش، دستی به سر و گ*ردنش کشید و گفت: _ آخه دهن سرویس، مغز تو رو مگه با گوشت‌کوب کوبیدن؟ _ چطور مگه؟ چشم از سردر کافه برداشت و رو کرد به من. _ احمقی دیگه! اون یارو بازیگره رو با اون همه دبدبه و...
  3. Negin_SH

    در حال ویرایش رمان ناطور نبات | Negin_SH کاربر انجمن تک رمان

    ...چه‌گونه با شمشیر بجنگیم. آنا به نشانه موافقت با سخنِ دیوید سرش را به سرعت تکان داد. اِداورد با آن‌که فاصله‌ زیادی از آن‌ها داشت به وضوح کلامِ دیوید را شنید. از پشت شانه‌اش نگاهی کوتاه به دوستانش کرد و گفت: - البته! در اولین توقف به شما یاد می‌دهم. #پارت۴۶ #ناطور_نبات #نگین_شرافت #انجمن_تک_رمان
  4. Mizzle✾

    در حال ویرایش رمان ساغر خونین | فاطمه فتاحی کاربر انجمن تک رمان

    #پارت۴۶ اردشیر این‌بار چشم دوخت به نازیلا که از وقتی برگشته بودیم از اتاقش اصلا نیومده بود بیرون، تازه الان اونم چون اردشیر کارمون داشت اومده بود بیرون و همش تو خودش بود. اردشیر ل*ب باز کرد و گفت: - نازی توام از فردا شب میری به انبار عتیقه‌ها سر می‌زنی و نظارت می‌کنی و برمی‌گردی به کار اصلیت...
بالا