#پارت۴۶
دو نفری از ماشین پیاده شدیم و کنار هم، جلوی در کافی شاپ ایستادیم. بهزاد با همون حالت لاتی همیشگیش، دستی به سر و گ*ردنش کشید و گفت:
_ آخه دهن سرویس، مغز تو رو مگه با گوشتکوب کوبیدن؟
_ چطور مگه؟
چشم از سردر کافه برداشت و رو کرد به من.
_ احمقی دیگه! اون یارو بازیگره رو با اون همه دبدبه و...