خوش آمدید!

با عضویت در انجمن تک رمان از مزایای(چاپ کتاب،منتشر کردن رمان و...به صورت رایگان، خدمات ویراستاری، نقد و...)بهرمند شوید. با ما بهترین‌ها را تجربه کنید.☆

همین حالا عضویتت رو قطعی کن!

ساعت تک رمان

  1. Hastihajizadeh

    درحال تایپ رمان توده های زمان | هستی حاجی‌زاده کاربر تک رمان

    #پارت_6 #توده های زمان #هستی_حاجی_زاده هاکان* پلکام سنگین بود انگار یهم چسبیده بودن. دست گرمی روی پیشونی قرار گرفت و صدای اشنایی توی گوشم طنین انداخت -پسره ی دیوونه چقدر بهت گفتم توی کارهای اون ملکه دیوونه دخالت نکن اما تو چیکار کردی؟ زدی قوانینشو شکستی . شانس اوردی تبعید موقت شدی و...
  2. Hastihajizadeh

    درحال تایپ رمان توده های زمان | هستی حاجی‌زاده کاربر تک رمان

    #پارت_۵ #توده های زمان #هستی_حاجی_زاده دوباره زنگ ساعت و بیداری اما اینبار همراه بی حسی و خستگی... امروز نباید به پشت بوم برم ،باید سعی کنم از مرگ فرار کنم؛ شاید زمانی پیدا کنم اخه باید اطلاعات جمع کنم تا حداقل بتونم راز قتل ها رو پیدا کنم . خوبیش اینه من اون قاتل رو میشناسم پس الان یک...
  3. Hastihajizadeh

    درحال تایپ رمان توده های زمان | هستی حاجی‌زاده کاربر تک رمان

    #پارت_۴ #توده های زمان #هستی_حاجی_زاده یهو وسط حرفش یه پری معجونی رو تو دهنش خالی کرد و بعد چند ثانیه چشمای هاکان بسته شد، نور های طلایی احاطش کرده بودن و لحظه ای بعد چیزی از هاکان وجود نداشت. همون پری سمت من اومد سعی کردم مقاومت کنم اما زور من کجا و زور اون افراد کجا،اون معجون بد طعم رو...
  4. Hastihajizadeh

    درحال تایپ رمان توده های زمان | هستی حاجی‌زاده کاربر تک رمان

    #پارت_3 #توده های زمان #هستی_حاجی_زاده نمیدونم چه ساعت از روز بود که بیدار شدم ؛ اما وقتی بیدار شدم و خودم رو تو یه کلبه جنگلی تنها دیدم ترسیدم. فکر کردم اون الهه یونانی تنهام گذاشته ومن تو این جای نا شناخته باید تنها بمونم! اما لحظه ای که کاملا امیدمو از دست داده بودم اومد. وقتی دید دارم گریه...
  5. Hastihajizadeh

    درحال تایپ رمان توده های زمان | هستی حاجی‌زاده کاربر تک رمان

    #پارت_2 #توده های زمان #هستی_حاجی_زاده صدای بعدی از سمت راه پله ها بود و من مثل احمقا دنبال صدا رفتم،همه طبقات رو بالا رفتم تا به در پشت بوم رسیدم. اینجا که درش قفل بود ! اروم لای در رو باز کردم،وارد شدم یکم جلو رفتم که یه چاقو زیر گلوم گذاشته شد و صدای اشنایی گفت _ کافیه سعی در فرار،یا داد...
  6. Hastihajizadeh

    درحال تایپ رمان توده های زمان | هستی حاجی‌زاده کاربر تک رمان

    #پارت_1 #توده های زمان #هستی_حاجی_زاده مقدمه: احساس سبکی میکردم ،انگار در هوا معلق بودم. یعنی این پایان من است؟ نه، نباید اینطور تموم بشه نه.. *** صدای ازار دهنده زنگ هشدار، باعث شد مجبور بشم برای پیدا کردنش چشمام رو باز کنم. بازم یه روز تکراری دیگه با پرونده های...
بالا