#پارت۴۳
_ جووون، عروس خانم؛ عصبانیتت هم جذابه!
روی مبل نیم خیز شدم و با حرص گفتم:
_ سهراب به قرآن خونت حلاله، اشهدت رو بخون نفله.
سهراب که اوضاع رو نا به سامان دید، همزمان با شیرجهی من عین اسب شروع به دویدن کرد. من بدو، اون بدو. من بدو، اون بدو.
_ سهراب به خدا اگه گیرت بیارم یه جوری...