#پارت۴۰
به محض اینکه صدف حواسش از ما پرت شد، بهزاد با حرص نیشگونِ حقی از بازوم گرفت و گفت:
_ یعنی حقته همینجا یه جوری بزنمت که از درد زوزه بکشی! آخه احمق، این چه شرط مضخرفی بود که قبول کردی؟ مگه فیلم هندیه که یه کاره از راه برسی و همه چی رو درست کنی؟ خودتو مسخره کردی یا این یارو رو؟
با درد،...