#پارت36
#حامی
چمدانم را بر میدارم و در نگاه خیس مادام لبخندی میزنم و لپش را میکشم:
- گریه نکن مادام، نمیرم دیدار عیسی مسیح که، بر میگردم.
مانند همیشه از اینکه اعتقاداتش را هدف شوخی میگذارم، ناراحت نمیشود!
دست های تپلش را پای چشمش میکشد و در بین گریه میخندد:
- دور از جون اقام، دست خودم...