#پارت_پنجاه_یک
خانم فرزادی با ترس، چشمی گفت و بدوبدو از دفترم بیرون زد، که بعد از ده دقیقه تلفنم زنگ خورد. با بیحوصلگی تلفن رو برداشتم که خانم فرزادی و گفت:
- آقای کامروا، من تازه به خانم توکلی زنگ زدم، اما گوشیشون خاموش بود.
با این حرف با دست چشمهام رو مالوندم و بدون جواب دادن به خانم...