#پارت_۸
بدون معطلی ولی بدون ضایعبازی قدمهایم را به سمت جایی که نشانم داده برمیدارم و جوری صندلی را اشغال میکنم که رخ غیر زیبایش دقیقاً روبهرویم باشد بلکم مخش تاب برداشت و عاشق من شد. انگار همچین بدش هم نیامده، چون نگاهش تا میز من را همراهی میکند. امّا من طبق عادت نگاه نمیکنم انگار...