#پارت_۴
#توده های زمان
#هستی_حاجی_زاده
یهو وسط حرفش یه پری معجونی رو تو دهنش خالی کرد و بعد چند ثانیه چشمای هاکان بسته شد، نور های طلایی احاطش کرده بودن و لحظه ای بعد چیزی از هاکان وجود نداشت.
همون پری سمت من اومد سعی کردم مقاومت کنم اما زور من کجا و زور اون افراد کجا،اون معجون بد طعم رو...