#پارت۱۵
سریع گوشی رو قطع کرد و گذاشت تو جیبش. با چشمهای خمار و مثلاً درد آلودم حرکاتش رو زیر نظر داشتم. یعنی اگه تا چند دقیقهی پیش بهخاطر موقعیتی که داشتم رُل بازی میکردم، الان از ترس جونمم که شده ادامش میدم. یارو مگسیه مگسی بود.
اِنقدر که حتی جرأت نمیکردم عین آدمهای سالم و معمولی نفس...