خان باجی اون روز بعد اینکه صورتم و دستام رو شست فرستادم خونه، شب روی تخت خیلی سختم بود تنهایی بخوابم، نمیترسیدم ها! دلم فکر آگرین بود که الان کجاست؟آگرین برای من خیلی زحمت کشیده بود وقتی یادم میاومد که چطور توی تهران برای یه لقمه نون خودش رو به آب و آتیش میزد، دلم نمیاومد به همین سادگی و با...