***
#پارت8
دو پیس از اسپری را درون دَهانم میفشارم و خنکای اکسیژنی که به قلبم میرسد، جان دوباره به تَنم میبخشد.
نگاهم لحظه ای از حالت وحشت زده و گردش خارج نشده.
زیر چشمی به همان پسر مشکی پوش، که به دستور وزیر نام قرص مورد نیازم را پرسیده بود و من اسم اسپری ام را به او گفته بودم نگاه...
#پارت8
سَرم را زیر میاندازم.
عصایش را محکم به زمین میکوبد که ناخواسته میلرزم و چهره ام از ترس مچاله میشود.
صدایش ارام است، اما انچنان محکم و خشک حرف میزند که هر ان واهمه داشتم شلوارم خیس شود.
- بی اصل تر از ادمی که به جد خودش و اصالت خودش بخنده کیه؟
کمی مکث میکند و خودش جواب خودش را...
#پارت8
#مختوم_به_تو
اشک به چشمانِ قهوهای، عسلیاش نیش میزند. قلبش مچاله و حالش بد میشود. این امیروالا... همانی بود که جانش در میرفت اگر که اشک به تیلههای سایه، نم میزد؟!
صدایش میلرزد وقتی که همزمان با بلند شدنش از پشت میز میگوید:
-میخوام برگردم خونه.
از آشپزخانه بیرون میزند. انتظارِ...
#پارت8
لنزهای قهوهای که به خواستهی وطن فروش در چشمهایم گذاشتهام باعث سرخ شدن و التهاب چشمم شده. سرم انقدر پایین افتاده که آرتروز گر*دن در شاخم است، دیر یا زودش که مهم نیست. زیر چشمی به شلوارهای گشاد منصوب افغانستانشان نگاه میکنم. مردک وطن فروش گفت با یکی از زنها هماهنگ کرده که بگوید من...
هُوالحق!
#پارت8
#واژگون
#صبا_نصیری
#انجمن_تک_رمان
***
ساعت حوالیِ نُه و نیم شب است و هوایِ سرد و خنکِ مهرماه، نوکِ بینیاش را سِر کرده. همچنان که تکیهاش به کاپوتِ ماشینِ پارک شده در ل*بِ خیابان است، نگاهش بلوار شلوغ را رصد میکند. اینجا را خوب میشناسد؛ همچون کفِ دست. پاتوقِ اول و آخرش همین...
...گفت:
- فقط از دستوراتشان سرپیچی نکن، تو دختر باهوش و با وقاری هستی درست است؟
اما او که هنوز فریاد در سرش را از یاد نبرده بود با دلشوره و دشواری همانند دخترهای باوقار سرش را تکان داد.
https://dl.psarena.ir/wp-content/uploads/2022/06/11.-THAW.mp3
#پارت8
#رمان_ناطور_نبات
#نگین_شرافت...
خان باجی اون روز بعد اینکه صورتم و دستام رو شست فرستادم خونه، شب روی تخت خیلی سختم بود تنهایی بخوابم، نمیترسیدم ها! دلم فکر آگرین بود که الان کجاست؟آگرین برای من خیلی زحمت کشیده بود وقتی یادم میاومد که چطور توی تهران برای یه لقمه نون خودش رو به آب و آتیش میزد، دلم نمیاومد به همین سادگی و با...