انجمن و سایت تک رمان؛ پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران میباشد لطفا از ارسال محتوای خلاف قوانین جمهوری اسلامی ایران خودداری کنید در صورت مشاهده بدون اطلاع قبلی ارسال های شما حذف میگردد.
این اطلاعاتی بود که تو این یه هفته از اهالی ویلا و آرمان بدست آوردم. زیادی شاهکار کردم نه؟ امروز بدون هیچ مشغلهای توی اتاقم نشسته بودم که صدای گوشیم بلند شد.
- سلام بهاری خوبی؟
- سلام عروس خانوم خوبم تو خوبی؟
- آره منم خوبم.
- آق داداش ما چطوره؟ با خوشگلیت نکشتیش که؟
خندیدم. این دیوونه چی...
#پارت7
#حقیقت_تلخ_سرمازده
صدای خندههای دختر و پسر، در دل درختان بلند جنگلی پارک سرخسار، طنین میبخشید. صدای جیغ و شوق ذوق کودکانی که در پارک بازی میکردند؛ دل هر انسانی را با صداهای ذوق زدهشان نرم میکرد .
لیندا دست من را گرفته بود و بر زمین چمنی، دایرهوار کنار دوستهای رنگارنگ لیندا، نشسته...