#پارت188
او بدون هیچ درنگی رفته بود و من، همچو جسم جان رفته مانده بودم. جیغهایم را درون بالشت خفه کرده بودم و دَر را روی خودم قفل کردم تا اهورا نیاید. چشمهایم کور شدهاند از بس گریه کردهام. چرا همیشه تقدیر برای من بیخَبر، روی محور ادبار میچرخد؟ خدایا، اقبال من کجا خفته؟ بغضم دوباره...
هُوالحق!
#پارت188
#واژگون
*** Hidden text: You do not have sufficient rights to view the hidden text. Visit the forum thread! ***
#رمان_واژگون
#صبا_نوشت
#صبا_نصیری
#انجمن_تک_رمان