...را توی آ*غ*و*ش بلند میکند.
پسر بچهای از جمعِ بچهها با صدا کلفت کردنی چُغُلی میکند:
-خاله، میدونی کی حنا رو هُل داد؟
با اخم نگاهش میکند که پسرک با نگاهی که از آن شرارت میبارد، ادامه میدهد:
-فرزین.
و سپس دستش را به سمتِ یکی از پسر بچهها بلند میکند.
#رمان_تیامو
#صبا_نصیری
#انجمن_تک_رمان
...قراره عقد کنیم، بچهمو حامله بشه و دنیا بیاره. بعد پولشو میگیره و مارو به خیر و اونو بسلامت!
چشمانش چهارتا میشوند...
دقیقا... چه گفته بود؟!
پول میدهد تا کسی با او عقد کند؟ بچهاش را باردار بشود و بعد از به دنیا آمدنِ بچه گم بشود و برود؟!
جدی؟!
🧐😁چیشد؟
#رمان_تیامو
#صبا_نصیری...
...میریزند.
امیرسام روی دو زانو خم میشود و از فاصلهی نسبتاً ن*زد*یک*ی نگاهش میکند. انگاری از دیدن آوار بودن او و اینطور عاجز بودنش، ل*ذت میبرد!
و تکخندش زیادی ع*و*ضیگونه است وقتی که برای فرد پشت خط میگوید:
- اگه بندهی خدا بخواد، خیر هم میشه انشالله...
#صبا_نصیری
#رمان_تیامو
#انجمن_تک_رمان
...شده و از بالا نگاه به تیلههای سرخشدهاش میکند. با تحکیم ل*ب میزند:
- فقط ده دقیقه زمان داری تا توضیح بدی که سگ کی هستی و کی تورو فرستاده؟!
با قامت صاف کردنی، اضافه میکند:
- عاقل باشی، زودتر قفل زبونتو میشکنی؛ چون من نه صبورم و نه با اعصاب!
#رمان_تیامو
#صبا_نوشت
#صبا_نصیری
#انجمن_تک_رمان
....
گریهاش به هقهق بلندی تبدیل میشود. بیشتر شبیه به خلافکارها و یا قاتلان سریالیست تا یک مرد معمولی!
- آقا توروخدا بزن کنار پیاده شم... .
صدای زنگ خوردن گوشی میآید و رانندهای که توجهی به گوشی روی داشبوردش نمیکند و قلب ریحانه دارد از جا کنده میشود.
#رمان_تیامو
#صبا_نصیری
#انجمن_تک_رمان
...که میآیی!
و من، میخواهم باور کنم که بازمیگردی!
میخواهم باور کنم که مرا به حال خود و اینگونه بیرحمانه، ترک نکردهای!
#صبا_نصیری
#رمان_تیامو
هجدهم خردادماهِ سال هزاروچهارصدویک | حوالیِ ظهر!
#پست1
#فصل_اول
«و قسم به خداوندی که معجزههایش، هر روز رخ میدهند!»
قدمهایش را تند و تندتر...
...میخوانید ساختهی ذهن نویسندهست و هیچگونه واقعیتی در اون به کارنرفته!
نویسنده، قصد بیاحترامی یا توهین به هیچگونه ارگان، ادیان یا شخص خاصی نداره!
هرگونه تشابه اسمی، کاملاً ا تصادفی میباشد و تمام چارچوب و محتوای رمان، از ذهن نویسنده بیرون آمده و نوشته شده!
#رمان_تیامو
#صبا_نصیری...