#پارت۱۲۱
*اشکان
بدون اینکه مطمئن بشم ماشین رامین ازمون دور شده؛ چشم ازشون برنداشتم.
وقتیازمون دور شدن، ترجیح دادم به کار نیمهتمومم برسم.
به گفته یزدان، کارگاه، خارج از شهر یه جای دور افتاده بود؛ یه جای خلوت. کم مونده بود که از دستمون در برن؛ اما به موقع میرسیم و درحالی که همهشون داشتن...