#پارت۱۱۲
گوشی رو از کنار گوشم آوردم پایین و محکم بین دستهام فشردم. دستهام میلرزیدن. کارن چطوری میتونست همچین کاری باهاشون بکنه؟ خدای من یه فاجعهاس!
ل*بهای خشک شدهام رو از هم باز کردم و روبه آیچا که نگرانم بود گفتم:
- میشه برام یه لیوان آب بیاری؟ گلوم خشکهخشکه!
دست نوازشی به سرم کشید و...