#پست_پنجاهونهم
#آخرین_شبگیر
#مهدیه_سیفالهی
دندانهایم را محکم و عصبی به روی هم فشردم؛ عصبی از عملی که در ماشین اجازهی رخ دادنش را داده بودم و حرفهایی که از او باورکرده بودم، پای راست محفوظ شده در کفش ونس مشکیام را بالا آوردم و تمام حرص و غضبم را با کوبیدنش به سپر جلویی ماشین خالی کردم...