#پارت_6
#توده های زمان
#هستی_حاجی_زاده
هاکان*
پلکام سنگین بود انگار یهم چسبیده بودن.
دست گرمی روی پیشونی قرار گرفت و صدای اشنایی توی گوشم طنین انداخت
-پسره ی دیوونه چقدر بهت گفتم توی کارهای اون ملکه دیوونه دخالت نکن اما تو چیکار کردی؟ زدی قوانینشو شکستی .
شانس اوردی تبعید موقت شدی و...