خوش آمدید!

با عضویت در انجمن تک رمان از مزایای(چاپ کتاب،منتشر کردن رمان و...به صورت رایگان، خدمات ویراستاری، نقد و...)بهرمند شوید. با ما بهترین‌ها را تجربه کنید.☆

همین حالا عضویتت رو قطعی کن!

متفرقه شهیدعباس بابایی

  • نویسنده موضوع hasti
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 1
  • بازدیدها 259
  • Tagged users هیچ

ساعت تک رمان

hasti

مدیر بازنشسته دین و مذهب
مقام‌دار بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
2020-06-24
نوشته‌ها
1,991
کیف پول من
458
Points
7
اهد:شهيد عباس بابايي، مرد وارسته اي كه سراسر وجودش عشق و از خودگذشتگي و كرامت بود، رزمنده اي كه دلاور ميدان جنگ بود و مبارزي سترگ با نفس اماره ي خويش. از آن زمان كه خود را شناخت كوشيد تا جز در جهت خشنودي حق تعالي گام برندارد. به راستي او گمنام، اما آشناي همه بود.


شهيد بابايي در سال 1329، در شهرستان قزوين ديده به جهان گشود. دوره ي ابتدايي و متوسطه را در همان شهر به تحصيل پرداخت و در سال 1348، به دانشكده خلباني نيروي هوايي راه يافت و پس از گذراندن دوره آموزش مقدماتي براي تكميل دوره به آمريكا اعزام شد.

شهيد بابايي در سال 1349، براي گذراندن دوره خلباني به آمريكا رفت. طبق مقررات دانشكده مي بايست به مدت دو ماه با يكي از دانشجويان آمريكايي هم اتاق مي شد.
آمريكايي ها، در ظاهر، هدف از اين برنامه را پيشرفت دانشجويان در روند فراگيري زبان انگليسي عنوان مي كردند، اما واقعيت چيز ديگري بود. چون عباس در همان شرايط تمام واجبات ديني خود را انجام مي داد، از بي بند و باري موجود در جامعه آمريكا بيزار بود.
هم اتاقي او در گزارشي كه از ويژگي ها و روحيات عباس نوشته، يادآور مي شود كه بابايي فردي منزوي و در برخوردها، نسبت به آداب و هنجارهاي اجتماعي بي تفاوت است.
از رفتار او بر مي آيد كه نسبت به فرهنگ غرب داراي موضع منفي مي باشد و شديداً به فرهنگ سنتي ايران پاي بند است.
همچنين اشاره كرده كه او به گوشه اي مي رود و با خودش حرف مي زند، كه منظور او نماز و دعا خواندن عباس بوده است.
خود وي ماجراي فارغ التحصيلي از دانشكده خلباني آمريكا را چنين تعريف كرده است: «دوره خلباني ما در آمريكا تمام شده بود، اما به خاطر گزارشاتي كه در پرونده خدمتم درج شده بود، تكليفم روشن نبود و به من گواهينامه نمي دادند، تا اين كه روزي به دفتر مسئول دانشكده، كه يك ژنرال آمريكايي بود، احضار شدم. به اتاقش رفتم و احترام گذاشتم. او از من خواست كه بنشينم. پرونده من در جلو او، روي ميز بود، ژنرال آخرين فردي بود كه مي بايستي نسبت به قبول و يا رد شدنم اظهار نظر مي كرد. او پرسش هايي كرد كه من پاسخش را دادم . از سوال هاي ژنرال بر مي آمد كه نظر خوشي نسبت به من ندارد. اين ملاقات ارتباط مستقيمي با آبرو و حيثيت من داشت، زيرا احساس مي كردم كه رنج دوسال دوري از خانواده و شوق برنامه هايي كه براي زندگي آينده ام در دل داشتم، همه در يك لحظه در حال محو و نابودي است و بايد دست خالي و بدون دريافت گواهينامه خلباني به ايران برگردم.
در همين فكر بودم كه در اتاق به صدا در آمد و شخصي اجازه خواست تا داخل شود. او ضمن احترام، از ژنرال خواست تا براي كار مهمي به خارج از اتاق برود با رفتن ژنرال، من لحظاتي را در اتاق تنها ماندم. به ساعتم نگاه كردم، وقت نماز ظهر بود. با خود گفتم، كاش در اينجا نبودم و مي توانستم نماز را اول وقت بخوانم. انتظارم براي آمدن ژنرال طولاني شد.
گفتم كه هيچ كار مهمي بالاتر از نماز نيست، همين جا نماز را مي خوانم. ان شاءالله تا نمازم تمام شود، او نخواهد آمد. به گوشه اي از اتاق رفتم و روزنامه اي را كه همراه داشتم به زمين انداختم و مشغول نماز شدم. در حال خواندن نماز بودم كه متوجه شدم ژنرال وارد اتاق شده است.
با خود گفتم چه كنم؟ نماز را ادامه بدهم يا بشكنم؟ بالاخره گفتم، نمازم را ادامه مي دهم، هر چه خدا بخواهد همان خواهد شد. سرانجام نماز را تمام كردم و در حالي كه بر روي صندلي مي نشستم از ژنرال معذرت خواهي كردم.
ژنرال پس از چند لحظه سكوت نگاه معناداري به من كرد و گفت: چه مي كردي؟ گفتم: عبادت مي كردم. گفت: بيشتر توضيح بده. گفتم: در دين ما دستور بر اين است كه در ساعت هاي معين از شبانه روز بايد با خداوند به نيايش بپردازيم و در اين ساعات زمان آن فرا رسيده بود، من هم از نبودن شما در اتاق استفاده كردم و اين واجب ديني را انجام دادم.
ژنرال با توضيحات من سري تكان داد و گفت: همه اين مطالبي كه در پرونده تو آمده مثل اين كه راجع به همين كارهاست . اين طور نيست؟ پاسخ دادم: آري همين طور است. او لبخندي زد. از نوع نگاهش پيدا بود كه از صداقت و پاي بندي من به سنت و فرهنگ و رنگ نباختنم در برابر تجدد جامعه آمريكا خوشش آمده است. با چهره اي بشاش خود نويس را از جيبش بيرون آورد و پرونده ام را امضا كرد. سپس با حالتي احترام آميز از جا برخاست و دستش را به سوي من دراز كرد و گفت: به شما تبريك مي گويم. شما قبول شديد . براي شما آرزوي موفقيت دارم. من هم متقابلاً از او تشكر كردم. احترام گذاشتم و از اتاق خارج شدم. آن روز به اولين محل خلوتي كه رسيدم به پاس اين نعمت بزرگي كه خداوند به من عطا كرده بود، دو ركعت نماز شكر خواندم.»
با ورود هواپيماهاي پيشرفته اف – 14 به نيروي هوايي، شهيد بابايي كه جزء خلبان هاي تيزهوش و ماهر در پرواز با هواپيماي شكاري اف – 5 بود، به همراه تعداد ديگري از همكاران براي پرواز با هواپيماي اف–14 انتخاب و به پايگاه هوايي اصفهان منتقل شد.
با اوج گيري مبارزات عليه نظام ستمشاهي، بابايي به عنوان يكي از پرسنل انقلابي نيروي هوايي، در جمع ديگر افراد متعهد ارتش به ميدان مبارزه وارد شد. پس از پيروزي انقلاب اسلامي، وي گذشته از انجام وظايف روزمره، بعنوان سرپرست انجمن اسلامي پايگاه، به پاسداري از دستاوردهاي پرشكوه انقلاب اسلامي پرداخت.
شهيد بابايي با دارا بودن تعهد، ايمان، تخصص و مديريت اسلامي چنان درخشيد كه شايستگي فرماندهي وي محرز و در تاريخ 7/5/1360، فرماندهي پايگاه هشتم هوايي بر عهده ي او گذاشته شد.
به هنگام فرماندهي پايگاه با استفاده از امكانات موجود آن، به عمران و آباداني روستاهاي مستضعف نشين حومه پايگاه و شهر اصفهان پرداخت و با تامين آب آشاميدني و بهداشتي، برق و احداث حمام و ديگر ملزومات بهداشتي و آموزشي در اين روستا، گذشته از تقويت خط سازندگي انقلاب اسلامي، در روند هر چه مردمي كردن ارتش و پيوند هر چه بيشتر ارتش با مردم خدمات شايان توجهي را انجام داد.
بابايي، با كفايت، لياقت و تعهد بي پاياني كه در زمان تصدي فرماندهي پايگاه اصفهان از خود نشان داد، در تاريخ 9/9/1362 با ارتقاء به درجه سرهنگي به سمت معاون عمليات نيروي هوايي منصوب و به تهران منتقل گرديد.
او با روحيه شهادت طلبي به همراه شجاعت و ايثاري كه در طول سال ها، در جبهه هاي نور و شرف به نمايش گذاشت، صفحات نوين و زريني به تاريخ دفاع مقدس و نيروهاي هوايي ارتش نگاشت و با بيش از 3000 ساعت پرواز با انواع هواپيماهاي جنگنده، قسمت اعظم وقت خويش را در پرواز هاي عملياتي و يا قرارگاه ها و جبهه هاي جنگ در غرب و جنوب كشور سپري كرد و به همين ترتيب چهره آشناي «بسيجيان» و يار وفادار فرماندهان قرارگاه هاي عملياتي بود و تنها از سال 1364 تا هنگام شهادت، بيش از 60 مأموريت جنگي را با موفقيت كامل به انجام رسانيد.
شهيد براي پيشرفت سريع عمليات ها و حسن انجام امور، تنها به نظارت اكتفا نمي كرد، بلكه شخصاً پيشگام مي شد و در جميع مأموريت هاي جنگي طراحي شده، براي آگاهي از مشكلات و خطرات احتمالي، اولين خلبان بود كه شركت مي كرد.
سرلشكر بابايي به علت لياقت و رشادت هايي كه در دفاع از نظام، سركوبي و دفع تجاوزات دشمنان از خود بروز داد، در تاريخ 8/2/1366، به درجه سرتيپي مفتخر شد.
تيمسار بابايي معاون عمليات نيروي هوايي ارتش جمهوري اسلامي ايران به هنگام بازگشت از يك مأموريت برون مرزي، هدف گلوله ضد هوايي قرار گرفت و به شهادت رسيد.
تيمسار عباس بابايي صبح روز پانزدهم مرداد ماه روز عيد قربان همراه يكي از خلبانان نيروي هوايي (سرهنگ نادري) به منظور شناسايي منطقه و تعيين راه كار اجراي عمليات، با يك فروند هواپيماي آموزشي اف–5 از پايگاه هوايي تبريز به پرواز درآمد و وارد آسمان عراق شد.
تيمسار بابايي پس از انجام دادن مأموريت، به هنگام بازگشت، در آسمان خطوط مرزي، هدف گلوله هاي تيربار ضد هوايي قرار گرفت و از ناحيه سر مجروح شد و بلافاصله به شهادت رسيد.
يكي از راويان مركز مطالعات و تحقيقات جنگ درباره اين واقعه نوشته است:«به دنبال اصابت گلوله به هواپيماي تيمسار بابايي و اختلالي كه در ارتباط هواپيما و پايگاه تبريز به وجود آمد، پايگاه مزبور به رابط هوايي سپاه اعلام كرد كه يك فروند هواپيماي خودي در منطقه مرزي سقوط كرد براي كمك به يافتن خلبان و لاشه آن هر چه سريعتر اقدام نماييد.
مدت كوتاهي از اعلام اين موضوع نگذشته بود كه فرد مذكور مجدداً تماس گرفت و در حالي كه گريه امانش نمي داد گفت: هواپيماي مورد نظر توسط خلبان به زمين نشست، ولي يك از سرنشينان آن به علت اصابت تير در داخل كابين به شهادت رسيده است.»
راوي در مورد بازتاب شهادت تيمسار بابايي در جمع برادران سپاه نوشته است: «برخي از فرماندهان ارشد سپاه در جلسه اي مشغول بررسي عمليات بودند كه تلفني خبر شهادت تيمسار بابايي به اطلاع برادر رحيم رسيد .
با شنيدن اين خبر، جلسه تعطيل شد و اشك در چشمان حاضرين به خصوص آنان كه آشنايي بيشتري با شهيد بابايي داشتند ، حلقه زد.»
نقل شده كه وي چند روز قبل از شهادت در پاسخ پافشاري هاي بيش از حد دوستانش جهت عزيمت به مراسم حج گفته بود: «تا عيد قربان خودم را به شما مي رسانم.»
بابايي در هنگام شهادت 37 سال داشت، او اسوه اي بود كه از كودكي تا واپسين لحظات عمر گرانقدرش همواره با فداكاري و ايثار زندگي كرد و سرانجام نيز در روز عيد قربان، به آروزي بزرگ خود كه مقام شهادت بود نائل گرديد و نام پرآوازه اش در تاريخ پرا فتخار ايران جاودانه شد.

 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

hasti

مدیر بازنشسته دین و مذهب
مقام‌دار بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
2020-06-24
نوشته‌ها
1,991
کیف پول من
458
Points
7
تواضع و فروتنی

شهید بابائی نمود واقعی تواضع بود. سرهنگ عطایی، یکی از یاران همرزم شهید بابایی، درباره تواضع و فروتنی او چنین می گوید: «شهید بابایی، مسلمانی بسیار متواضع و بدون تکبر بود. بارها دیده می شد که به کارگران ساده پایگاه، مثل باغبان ها، نظافت چی ها و… کمک می کرد. او در آن زمانی هم که فرمانده پایگاه بود، در روزهای عاشورا و ایام سوگواری، عضو ثابت مراسم عزاداری بود. بابایی با پای بر*ه*نه در جلوی صف های عزاداران حسینی حرکت می کرد و به نوحه خوانی و مرثیه سرایی می پرداخت. این رفتار و سیره عملی او، باعث شد که شاگردان بسیار خوبی تربیت و به جامعه نیروهای هوایی کشور تقدیم کند.»[1]



ساده زیستی

زندگی شخصی شهید بابائی سرشار از ساده زیستی و دوری از تجملات بود. حجت الاسلام و المسلمين محمدي گلپايگاني نقل می کند؛ «...چيزي را كه من در ايشان نيافتم،‌علاقه،‌توجه و فريفتگي به ماديات و زرق و برق دنيا بود. زندگي بسيار ساده اي داشت. بارها به من مي گفت كه هيچ وقت خمس بدهكار نمي شود و اصلا مهلت نمي دهد، خمسي به گ*ردنش بيفتد و سرماه از حقوقش به اندازه مخارجش برمي دارد و بقيه را مي دهد در راه خدا.» [2]

مادر شهید در خصوص ساده زیستی و زندگی بی تکلف او نقل می کند؛ «و وقتی که لباسهایش چرک می شد، بی آنکه کسی بداند، خودش می شست و به تن می کرد. عباس هیچ گاه کفش مناسبی نمی پوشید و بیشتر وقت‌ها پوتین به پا می کرد. عقیده داشت که پوتین محکم است و دیرتر از کفش‌های دیگر پاره می شود و آن قدر آن را می پوشید تا کف نما می شد. به خاطر می آورم روزی نام او را در لیست دانش آموزان بی بضاعت نوشته بودند. دایی عباس، که ناظم همان مدرسه بود. از این مساله خیلی ناراحت شد و به منزل ما آمد. از ما خواست تا به ظاهر و لباس عباس بیشتر رسیدگی کنیم تا آبروی خانواده حفظ شود. من از سخنان برادرم متاثر شدم. کمد لباسهای عباس را به او نشان دادم و گفتم: نگاه کن. ببین ما برایش همه چیز خریده ایم؛ اما خودش از آنها استفاده نمی کند. وقتی هم از او می پرسم که چرا لباس نو نمی پوشی؟ می گوید: در مدرسه شاگردانی هستند که وضع مالی خوبی ندارند. من نمی خواهم با پوشیدن این لباسها به آنان فخر فروشی کنم.»[3]



تصمیم گیری صحیح و مناسب در شرایط مختلف

شهید بابائی را می توان یک «متخصصِ متعهد» دانست[4]؛ زیرا همواره تلاش داشت بهترین تصمیمات را در فعالیت های خود داشته باشد و اگر متوجه می شد که در تصمیم گیری دچار اشتباه شده است، نظرات دیگران را میپذیرفت؛ زیرا هدفش موفقیت در ماموریت های محول شده بود. سرتيپ خلبان سيروس باهري، همرزم شهيد عباس بابايي و مدير عامل شركت پشتيباني و نوسازي بالگردهاي ايران در این خصوص اشاره می کند؛ «در تصميم گيري ها خيلي خونسرد و اهل بررسي بود. اجازه مي داد آدم ها و ديدگاه هاي مختلف يك موضوع را بررسي كنند، بعد هم كه به ايشان مي گفتند خيلي رازدار بود و فاش نمي كرد، صبور بود و به موقع تصميم مي گرفت، پاي آن هم مي ايستاد مگر اين كه راه بهتري توصيه مي شد. اين برايش كسرشان نبود كه از نظرش برگردد و يك تصميم ديگري بگيرد.»[5]



توجه به مصالح جمعی و دوری از منفعت گرایی شخصی

شهید بابائی به جای تاکید بر منافع و مصالح شخصی، توجهش به نیازهای جمعی و منافع ملی بود و همه اقدامات وی در راستای برطرف کردن نیازهای جمعی بود و در این مسیر هرگز تلاش نکرد که برای رسیدن به منافع شخصی، مسئولیت های خود را فراموش کند.

در برخی از خاطرات نقل شده است؛ «برخورد او با تمامي همکاران، دوستان و زيردستانش به عطوفت و مهرباني بود. ساده زيست بود و هيچ گاه منافع خود را در نظر نمي گرفت. همواره آماده خدمت به خلق بود و با گشاده رويي برخورد مي کرد. با موقعيتي که داشت، گاهي شب ها هم تا صبح در کنار ساير خلبان ها پرواز مي کرد. حتي گاهي از طريق مقامات بالاتر، از او خواسته مي شد که چون معاون عمليات نيرو هوايي است، پرواز نکند، ولي او کنار خلبان ها بود و با آنها پرواز مي کرد تا احساس نکنند که ستادي و پشت ميزنشين شده، بلکه عملياتي بود و اين به ديگران قوت قلب مي داد. او هميشه خود را در مواجهه با مشکلات ديگران مي ديد و مي گفت اگر در خانه اي کوچک تر زندگي مي کنم مي خواهم خودم را لمس کنم و گرفتاري هاي آنها را ببينم.» [6]همسر ایشان نقل می کند که ایشان برای انجام کارهای اداره گاهاً چند روزی را به سختی کار می کرد و حتی نمی خوابید.[7]



مردمداری

خدمت به مردم از روحیات بارز شهید بابائی بود. به همین دلیل بود که همرزمان وی تاکید می کنند مردمداري شهيد بابايي يکي از مهمترين مولفه هاي شخصيت آن بزرگوار بود. روحيه بخشايش گر او سبب مي شد همگان به گردش جمع شوند و اين عاملي براي نزديکي وي با ديگران بود.[8] وی به اختلافات دوستان و اعضای نزدیک خانواده رسیدگی می کرد. اگر کسی کمک مالی نیاز داشت، با رعایت شان و کرامت او، کمک لازم را به او می کرد.[9]

محمدحسين صادق زاده نقل می کند؛ «بابايي همواره به دنبال آن بود که راهي براي خدمت به مردم بيابد. هميشه در پي سرکشي به روستاهاي اطراف اصفهان بود تا با مشکلات مردم آشنا شود و خدمتي انجام دهد. در يکي از اين رفت و آمدها، به روستايي رفتيم که هيچ گونه امکانات بهداشتي نداشت. بابايي از مردم آن روستا نيازهايشان را پرسيد و در فاصله اي کم و با هزينه شخصي دست به کار ساختن حمامي برايشان شد. همچنين برق را نيز برايشان فراهم کرد».[10]



روحیه نظم و انضباط

یکی از ویژگی های بارز شهید بابائی، نظم و انضباط وی در فعالیت های شخصی و اجتماعی بود.[11] حسين رضايي نقل می کند؛ «هميشه يک انضباط در رفتار و کردار و عملکردش وجود داشت، يعني اصلاً بي نظمي نداشت و معتقد بود، هر مديري بايد اين روش را داشته باشد. من با اينکه با مديران زيادي در طول دورا ن کاري خود در ارتباط بودم، اما انضباط کاري اين مرد خيلي عجيب بود، حتي در نوشتن اينکه چه کارهايي را بکند و چه برنامه ريزي را انجام دهد هم دقت مي کرد و من اين را دائم مي ديدم....اگر چيزي را مي گفت، خودش هم به آن عمل مي کرد. مثلاً اگر به نيروهايش مي گفت که نظم و برنامه ريزي داشته باشند و يا موضوعي ديگر را پيگيري کنند خودش قبلاً اين کارها را کرده بود.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
بالا