خوش آمدید!

با عضویت در انجمن تک رمان از مزایای(چاپ کتاب،منتشر کردن رمان و...به صورت رایگان، خدمات ویراستاری، نقد و...)بهرمند شوید. با ما بهترین‌ها را تجربه کنید.☆

همین حالا عضویتت رو قطعی کن!

اشعار رابیندرانات تاگور

  • نویسنده موضوع deimos
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 5
  • بازدیدها 235
  • Tagged users هیچ

ساعت تک رمان

deimos

نویسنده افتخاری + مدیر بازنشسته ادبیات
کاربر افتخاری انجمن
مقام‌دار بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
2020-02-13
نوشته‌ها
905
کیف پول من
1,959
Points
21
من ای گیتی گل تو را چیدم

و آن را بر قلب خود فشردم.

خار آن در قلبم خلید

هنگامیکه روز سپری شد و شب گسترش یافت

دانستم که گل پژمرد ولی درد خار همانگونه بماند.

تو ای گیتی

گل‌های معطر فراوان خواهی داشت

و افتخار از آن تو خواهد بود، ای گیتی!

اما زمان گل چیدن من سپری گردیده است

و در این شب تاریک

من گلی ندارم

ولی درد خار را بر دل دارم، ای گیتی!
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

deimos

نویسنده افتخاری + مدیر بازنشسته ادبیات
کاربر افتخاری انجمن
مقام‌دار بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
2020-02-13
نوشته‌ها
905
کیف پول من
1,959
Points
21
تو ای جوان

با ما بگو که چشمانت لبریز از دیوانگی چراست؟

– راستی را نمی‌دانم

نمی‌دانم کدامین بادهٔ خشخاش‌های وحشی را نوشیده‌ام که چشمانم

لبریز از دیوانگی است.

– آه و افسوس

– چنین است!

بعضی عاقلند و گروهی دیوانه،

برخی محتاطند و برخی دیگر سرکش و بی‌احتیاط

چشمانی هست که می‌خندد و چشمانی هست که اشک می‌ریزد،

و چشمان من لبریز از دیوانگی است...

– ای جوان

در سایه درخت، این چنین آرام چرا ایستاده‌ای؟

– بار سنگین اندوه دل

پاهای مرا خسته کرده است و اینک در سایهٔ درخت ایستاده‌ام.

– آه و افسوس –

– چنین است!

بعضی حرکت می‌کنند و گروهی می‌ایستند،

برخی آزادند و برخی در زنجیر،

و بار سنگین اندوه دل،

پاهای مرا خسته کرده است

و چشمان من لبریز از دیوانگی است!...
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

deimos

نویسنده افتخاری + مدیر بازنشسته ادبیات
کاربر افتخاری انجمن
مقام‌دار بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
2020-02-13
نوشته‌ها
905
کیف پول من
1,959
Points
21
زن

تو ای زن

تنها آفریدهٔ خدا،

بلکه مخلوق مردان زمین نیز هستی.

مردان، زیبائی قلب‌های خود را به‌پای تو می‌ریزند

شاعران با رشته‌های خیال طلائی خویش

تارهای وجود تو را می‌تنند

و نقاشان همیشه بر پیکر تو جاودانگی می‌بخشند

دریا، مروارید معدن‌ها، طلا،

و باغ‌های تابستان، گل‌های خود را نثار تو می‌کنند

تا تو را بیارایند، بپوشانند و زیباترت سازند.

ای زن!

افتخار آرزوهای قلب‌های مردان بر پای جوانی تو ریخته می‌شود

ای زن!

تو نیمه‌ ای زن، نیمه‌ ای رویائی!
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

deimos

نویسنده افتخاری + مدیر بازنشسته ادبیات
کاربر افتخاری انجمن
مقام‌دار بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
2020-02-13
نوشته‌ها
905
کیف پول من
1,959
Points
21
هرگز

روزی این را خواهم دانست

که مرگ را

هرگز

یارای آن نیست

که آن چه را روان ما یافته

از ما برباید،

چراکه یافته هایش با او یگانه اند.


آفتاب تو

آفتاب تو به روزهای زمستان دل من

لبخند می زند

هرگز در گل های بهاری اش تردیدی نیست.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

deimos

نویسنده افتخاری + مدیر بازنشسته ادبیات
کاربر افتخاری انجمن
مقام‌دار بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
2020-02-13
نوشته‌ها
905
کیف پول من
1,959
Points
21
بهار پُرهیاهو

همان که دیگربار به زندگی‌ام آمد با خنده‌های بسیارش

وَ ساعت‌هایش که مالامال از رُزهای بی‌خیالند!‏

شعله‌ی غروبِ آسمان با بـ..وسـ..ـه‌های سرخِ برگ‌های نوزاده‌ی «آشوکا»

حالا دزدانه به خلوتم می‌آید از میان کوچه‌های تنها

همراه با سایه‌های سربرآورده‌ی سنگین با سکوت!‏

و هنوز در ایوان من می‌نشیند خیره در پهنای دشت!‏

جایی که سبزی‌ زمین

هلاک از هوش می‌رود در رنگ‌پریدگی‌یِ بی‌چون و چرای آسمان!‏
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

deimos

نویسنده افتخاری + مدیر بازنشسته ادبیات
کاربر افتخاری انجمن
مقام‌دار بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
2020-02-13
نوشته‌ها
905
کیف پول من
1,959
Points
21
خانم! سبد شما سنگین است.‏

دست‌هایتان خسته‌اند ‏

چه فاصله‌ای را رهسپار شده‌ای

به اشتیاق کدامین فایده؟

راه دراز است و زمین، د*اغ در نور آفتاب.‏

ببین! دریاچه عمیق است و لبریز!‏

آب تیره‌اش بسان چشمان کلاغ است.‏

کرانه‌ها سرازیرند و لطیف با چمنزار

غوطه‌ور کن خستگی‌یِ پاهایت را درون آب.‏

باد نیمروز، انگشتانش را از لای موهای تو گذر خواهد داد

کبوتران ترانه‌های خوابشان را خواهند خواند

برگ‌ها زمزمه خواهند کرد، رازهایی را که در سایه‌ها لانه کرده‌اند.‏

چه اهمیت دارد اگر ساعت‌ها می‌گذرند و آفتاب غروب می‌کند

که راه، از میان سرزمین متروک، گم باشد در نوری پریده‌رنگ؟

خانه‌ام آن‌جاست.‏

پهلوی پرچینِ غرقِ در گل‌های حنا

تو را بدان‌جا خواهم برد

بستری برایت مهیا خواهم نمود و روشنایی چراغ.‏

سحرگاه

وقتی پرنده ها از خواب بیدار می‌شوند

با جوشانده‌ی شیر دوشیده شده از گاوها

تو را بیدار خواهم نمود.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
بالا