• رمان ققنوس آتش به قلم مونا ژانر تخیلی، مافیایی/جنایی، اجتماعی، عاشقانه کلیک کنید
  • رمان عاشقانه و جنایی کاراکال به قلم حدیثه شهبازی کلیک کنید
  • خرید رمان عاشقانه، غمگین، معمایی دلداده به دلدار فریبا میم قاف کلیک کنید

داستانک داستانک غمزه های عاشقی تو برای من|مهوش محمدی کاربر تک رمان

  • نویسنده موضوع mahvash.m
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 0
  • بازدیدها 52
  • Tagged users هیچ

ساعت تک رمان

mahvash.m

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
کاربر تک رمان
تاریخ ثبت‌نام
2023-05-26
نوشته‌ها
37
لایک‌ها
80
امتیازها
18
سن
27
محل سکونت
خوزستان . اهواز
کیف پول من
3,354
Points
171
نام داستانک:#غمزه های-عاشقی-تو-برای-من
نام نویسنده:#مهوش-محمدی
ژانر:#عاشقانه
روی مبل نشسته و پاهایم را بر روی میز عسلی چوبی رنگ تکیه داده بودم .

فیلم روی دور تند بود ؛خسته بودم و دلتنگ ‌‌اما از دیدن فیلم خسته تر...

من اعتیاد پیدا کرده بودم به هر باردیدنش در فیلم
به نگاه کردنش به ب*غ*ل دستی ش به ان لحظه که شاباش را بر سر محسن وتازه عروس ش می ریخت!

من ان فیلم را صرفا نگاه نمی انداختم. من داشتم تداعی خاطرات می کردم ؛
تنها نقطه ی اتصال من به دنیا او بود مجبوربودم ؛برای داشتنش دنیا را زیبا ببینم ؛ من امید داشتم تالحظه ی اخر که می رسد روزی که رویاهایم به تحقق برسند و من باشم و او در کنارم ...

امیدهایم همه پوچ شده بود او بود ؛نرفته بود نزدیک بود به من اما یک نزدیک دور

ان قدر دور که لیان را کنارش داشت!
سهم من از او یک آسمان بود فقط یک سقف مشترک داشتیم هر دو در زیر اسمان بودیم او کنار دیگری و من کنار صندلی راک همیشگیم!


هربار تجسم می کردم اولین بار چگونه مرا بوسیده... اصلا مرا بوسیده بود؟ هربار صدایی از ته کله م اعتراض می کرد ؛او اصلا تو را نبوسیده! من عاشق بودم یک عشق ِیک طرفه ی بی حد و مرز یک دوست داشتن یواشکی!

من نگران بودم برای این قلب مریض که نمی پذیرفت؛ عشق زورکی نیست شاید من راه را گم کرده بودم در چهارده سالگی هایم! شاید اگر مامان مراقب تر بود مرا به خانه ی عزیز نمی فرستاد...
من تمام شب های خنک تابستان را با او خاطره داشتم؛ من بیشتر از همه او را می دیدم من دیگر خودم نبودم ادمکی بودم چوبی شبیه به پینوکیو !

دروغ هایم پرده بر نمی داشت از این عشق ؛چشم هایم خواستنم را فریاد می زند؛ اما امان از زبانم انکار می کرد.

من ادم ترمز بریدن نبودم با احتیاط می خواستم؛ او را به خود جلب کنم .

چه حرف خنده داری! احتیاط ان هم در عشق . احتیاط شرط عقل بود و نه یک بی عقل عاشق شبیه من

خواستنتم باترس بود .همان ترس شد؛ طناب اویزان به گر*دن خم شده م .

من داشتم چه می کردم ؟ دست هایم از زور فشار از قرمزی به ک*بودی می رفت! هنوز هم داشتم ارزو می کردم ؛به ارزوهایش برسد!

من ندانسته او را به ارزوهایش باخته بودم ؛هیچ کس نبود که مسیر را نشانم دهد .

تکه های پازل عشق گنگ و نامفهوم گره می خوردند. من می دانستم غم ها انکار شدنی نیستند ؛ وقتی می ایند تا ریشه ی ادمی را نسوزانند رهایش نمی کنند!

من باخته بودم تو را به خودت من طلب داشتم تو را از خودت...
دست هایت به من بدهکار بودند ؛نوازش نشده رهایم کرده بودند.

-امانه

مجید بود بطری را با دست های لرزان گرفته بود ؛چشم انتظارم بود بطری را گرفته و به گونه ام چسباندم .

خنکی بطری مرا به خودم اورد
جرعه ای اب به د*ه*ان خشک شده ام فرستادم:

-جان ...مجید من اگه بمیرمم برای کسی مهمه؟

-منظورت از کسی کیه ؟

مکث کرد :
-چیه؟ امانه می خوای چی بشنوی ؟بگو همون بگم !

دستم برای همه رو بود؛ من تاخته و باخته بودم !

من جنگ داشتم باهمه الا با او اما برعکس هم بودیم ؛ او جنگ نداشت با کسی جز من...

من چون تشنه ای بودم که درهرجا اب می دید؛ اما تاکمی نزدیک می شد جز سراب چیزی نبود.
سراب بود ... سراب


در عین ن*زد*یک*ی به او دور بودم؛ یک دور غیر ممکن !

-مجید ...هیچی نمی خوام بشنوم؛ فقط بذار من حرف بزنم .
این بار تو گوش بده ؛نه نصیحت می خوام ...نه قهر... نه دعوا ...
فقط یه بارم که شده تو بشو شنوای حرفام بدون قضاوت !

این بار چشم هایم را به چشم هایش دوختم ؛ صدای نفس هایم به قدری بلند بود که اگر کمی نزدیک تر می امد می توانست؛ تعداد تپش های قلبم را بشمارد!

-مجید من خیلی ساله زندگی نکردم . از وقتی عقلم نرسیده بود؛ دلمُ داده بودم ! من زندگی نکردم؛ همیشه سعی کردم واسه اون بهترین باشم؛ اما همیشه مامان و بابا برام تو اولویت بودن .

برای بابا جای خواهر نداشتش بودم؛ برای مامان همه کس ! هیچ وقت خودم مهم نبودم ؛ ولی از وقتی تو اومدی فهمیدم مهمم!
یکی هست بگه :تا ته دنیا بری !باز برگردی ؛هستم .

منم ادمم مجید... یه بار دلم رفت؛ پیِ کسی که منُ نخواست ؛پسم زد .

من عادت به پس زده شدن دارم ؛ می خوام زندگی کنم .
بیا بمون! نرو قول می دم ؛به جان جفت چشمای رنگ شبت یه جوری عاشقت بشم که دیگه هیچکی جز تو رو نبینم .

من خسته م مجید از این همه سال تنهایی و بی کسی !
دوست دارم بخندم ...نرو توام تنهام نذار !

نگاهم به کیک کوچک روی میز دوخته شد؛ حتی نمی خواستم نگاهی به ان بیندازم.
من امده بودم؛ یک بار برای همیشه از کسی خواهش کنم ؛به پای من بماند اما مجیدبا گذاشتن فیلم می خواست ؛سیلی بر گونه هایم فرود اورد ؛که تو نمی توانی فراموشش کنی !

اما این بار می خواستم تمام کنم؛ این طناب پوسیده را... رها کنم !
امده بودم که بگویم و خودم را خلاص کنم؛ اما ان طور که می خواستم پیش نرفت .
نگاهش میخ شده بود به ل*ب هایم انگار می خواست لبانم را بخیه بزند ؛که دیگر گزاف گویی نکنم ...



سرش را کمی کج کرد؛ نگاهش را از ل*ب هایم به دست هایم که به جنگ هم قلاب شده بودند؛ وصل کرد.

ارام گفت .اما شنیدم:

-نه پا رهدن داروم نه دل مندن


-امانه اگه من برای چزوندن اون دوزاری انتخاب کردی ؛ بدون بازی با من تاوان داره !

نگذاشتم ادامه دهد؛ مرا باور نداشت .
ان قدر غرق در او بودم که دلش رضا نبود به این اعتراف:

-مجید من نگفتم: عاشقتم !
گفتم یه فرصت می خوام ؛من همین حالام دوست دارم اما یه دوست داشتن رفاقتی تو برام عزیزی... محترمی ...با وقاری ...حامی ... مردی . اما من می خوام به خودم ُ خودت فرصت بدم .


عطر تلخش بغض چپیده در گلویم را به بازی اشک وا می داشت ؛می خواستم بمی رم !
اما من جانی نداشتم؛ می خواستم مجید جان دوباره را به من بدهد .
ایمان داشتم به عشق مجید او بی هیچ چشم داشتی مرا برای من بودنم می خواست.

من انسان دیگری می شدم ؛اگر نفسش با نفسم در هم می امیخت !

مجید در خلسه رفته بود با دو قدم خودش را به مبل کناریم نزدیک کرد .
دست هایش روی شانه م رسیده؛ اما هنوز کمی فاصله داشت! نفس های گرمش به صورت زمستانیم تابستان می بخشید
پیشانی به پیشانیم نزدیک کرد ؛به یک باره ل*ب بر لبان گذاشت.
نوشید مِی روی لبانم را داشت خداحافظی می کرد با این دل برای اخرین بار .
من هیچ از طعم ب*وسه را نچشیدم بوی مرگ خداحافظی مرا ازار میداد.
گره دستانش را شل تر کرد زیر گوشم نفسش تبدیل به ب*وسه ای ارام و بی صدا شد ؛سرم را عقب بردم نگذاشت :

-مجید نکن! نکن...

فاصله را به صفر رساند؛ جای ب*وسه ش نبض می زد!
زیر گوشم ارام پچ زد:

-به خودم امدم
انگار تویی در من بود
و این کمی بیشتر از دوست داشتن بود


ما داشتیم ادامه می دادیم قصه ی عشق را تا انتها.
نمی دانستیم عشق فراتر از حد تصور است؛ به اندازه ی تمام ادم هایی که دوستت ندارند؛ افرادی هستند که جان می دهند؛ برای کنار تو بودن و مجید شروع دوباره ی زندگی نو در من جدید بود.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

بالا