Zahra jafarian
صاحب امتیاز سایت
پرسنل مدیریت
صاحب امتیاز سایت
کاربر ویژه انجمن
ادمین پورتال
کتابخوان انجمن
پرندهای دارم در بهار
که برایم میخواند
بهار به دامش میاندازد
اما همین که
تابستان سر برسد
و گلها نمایان شوند
س*ی*نه سرخ میرود.
شِکوه نمیکنم، اما؛
میدانم پرنده از آن من است
با اینکه پریده و گریخته
از آن سوی دریاها
با نغمهای نو، به سوی من
بازخواهد گشت
وفادار است به دستانی امن
و ماندگار در سرزمینی واقعی
که از آن من اند
گرچه حالا جدا افتادهاند
اما به قلب شکاکم میگویم
آنها از آن تواند
در روشنایی تابناک
و زیر نور درخشان میبینم
هرگونه شک و ترس
و هر ناسازگاری
از اینجا رخت بر بسته
شِکوه نخواهم کرد
میدانم پرنده از آن من است
گرچه پر کشیده
از درختی در دوردست
با نغمهای امید بخش
به من بازخواهد گشت.
که برایم میخواند
بهار به دامش میاندازد
اما همین که
تابستان سر برسد
و گلها نمایان شوند
س*ی*نه سرخ میرود.
شِکوه نمیکنم، اما؛
میدانم پرنده از آن من است
با اینکه پریده و گریخته
از آن سوی دریاها
با نغمهای نو، به سوی من
بازخواهد گشت
وفادار است به دستانی امن
و ماندگار در سرزمینی واقعی
که از آن من اند
گرچه حالا جدا افتادهاند
اما به قلب شکاکم میگویم
آنها از آن تواند
در روشنایی تابناک
و زیر نور درخشان میبینم
هرگونه شک و ترس
و هر ناسازگاری
از اینجا رخت بر بسته
شِکوه نخواهم کرد
میدانم پرنده از آن من است
گرچه پر کشیده
از درختی در دوردست
با نغمهای امید بخش
به من بازخواهد گشت.