• رمان ققنوس آتش به قلم مونا ژانر تخیلی، مافیایی/جنایی، اجتماعی، عاشقانه کلیک کنید
  • رمان عاشقانه و جنایی کاراکال به قلم حدیثه شهبازی کلیک کنید
  • خرید رمان عاشقانه، غمگین، معمایی دلداده به دلدار فریبا میم قاف کلیک کنید

داستانک داستانک متعلق به او|مهوش محمدی کاربر تک رمان

  • نویسنده موضوع mahvash.m
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 0
  • بازدیدها 30
  • Tagged users هیچ

ساعت تک رمان

mahvash.m

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
کاربر تک رمان
تاریخ ثبت‌نام
2023-05-26
نوشته‌ها
37
لایک‌ها
81
امتیازها
18
سن
27
محل سکونت
خوزستان . اهواز
کیف پول من
3,354
Points
171
نام داستانک:#متعلق_ به _او
نام نویسنده:#مهوش_محمدی
ژانر:#عاشقانه

حرف هایش قشنگ و دل فریب بود ولی من دیگر ان ادم سابق نبودم ؛ بارها با خودم گفتم هیچ گاه تصور نمی کردم.

روزی در این نقطه قرار بگیرم که با خود بگویم ؛تنهاترین زنِ خوشبخت در نقاب منم .

غمگین بودم و هرچه تلاش می کردم تا ارام شوم ؛نمیشد.

دلم برای روزهای تنگ شده بود که از مدرسه تا خانه را با عشق طی می کردم .
نبودنش برایم سخت بود؛ اما چاره ای جز پذیرش نداشتم باید باور می کردم ؛دیگر مایی وجود ندارد!

هیچ وقت نه ازش متنفر شدم نه توقعی داشتم ؛اما همیشه این من بودم که باید قبول می کردم مقصرم! همیشه گفتم همه چی تقصیر خودم بوده ؛فقط یه بار ارزو کردم؛ دیگه هرگز نبینمش
دیگه هرگز چشمم به چشمش نیوفته.

که اونم نشد.

از خدا خواسته بودم؛ هرگز نبینمش هیچـوقت... هیچوقت دیگر

چون اونم توی بدبختی امروزم سهم داشت ؛چون هرگز نفهمید من چه قدر دوستش دارم .
من نیاز نداشتم ؛که او مرا جذاب یا فهمیده بداند من نیاز داشتم فقط دوستم بدارد!


و هرگز هرگز نتوانستم او را ببخشم! چون هرگاه فکر کردم یادم امد؛ یک روزی ...یک ساعتی... اون ادم بهنرین ِمن بوده بهش اطمینان و اعتماد داشتم و انعکاس حماقتمُ توی اعتماد بهش دیدم .


اصل ماجرا این جاست؛ که هرگز پشیمان نبود و من بودم که بارها به خودم گفتم ادمی که یک بار رفته می تونه دوباره بره! ادمی که یک بار خیانت کرده می تونه باز خیانت کنه !
چون اون ادم راهشو یادگرفته ...

حالم چون مسافری بود در شهری غریب کوچه به کوچه برایش اشنا بود اما همزمان حس غریبی داشت .

صبر و انتظار چیزهایی بودند که دلم می خواست ؛رویشان خط قرمز بکشم و خودم را از بند صبر نجات دهم !

از قوی بودن خسته بودم از نقاب
اون حس غرورم بود ؛جزیی از گذشته و دلیل حال سرشکستگیم از او گذشتن کار من نبود؛ اما جز خودش هیچکس نمی توانست مرا از او دور کند!

رویاها و برنامه ها همه چیز متعلق به او را در یک گوشه ی ذهنم چال کردم .

در پستوی ذهنم عشق عمیقی بود به این که من می توانم دوباره عاشق شوم و ادمی را ببینم که مرا بلد باشد !

من خسته بودم نه از رفتنش از طعنه ها و حرف های اطرافیان از این که گذشته را چون تبری بر قلبم نشانه می گرفتند ؛از این که طبل می زدند برسرم که بی عرضه بودم در نگه داشتنش!

از این که هرکس مرا می دید ؛شروع می کرد به پند و نصیحت طلبکارانه فکر می کردند؛ زورکی می خواستند کسی را نگه دارم که دلش با من نبود و این تقصیر من نبود !

من فقط یک چیز می خواستم که درکم کنند ! بدانند؛ من به نحو عجیبی جای خالی کسی را حس می کنم!

کسی را می خواهم ؛که کنارم باشد همراهم باشد.

به چشمش زیبا بیایم
و از من تعریف کند
کسی که حامی
و همراه باشد.
متعلق به من باشد .

شاید اگر تمامی این ادم ها به جای طعنه و سرکوفت زدن یک بار پای حرف هایمان می نشستند؛ نه او می رفت!
نه من زیر بارش طعنه ها افسرده می شدم.

ای کاش هیچ وقت کسی نرسد که تو را به یک رویا و احساس وصل کند و بعد رها کند و یا اگر برسد تو را میان زمین و هوا نگهت ندارد .
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

آخرین ویرایش:
بالا