• رمان عاشقانه و جنایی کاراکال به قلم حدیثه شهبازی کلیک کنید
  • خرید رمان عاشقانه، غمگین، معمایی دلداده به دلدار فریبا میم قاف کلیک کنید

دلنوشته مشتملِ مشقت | تی ناز کاربر انجمن تک رمان

  • نویسنده موضوع ریرا
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 7
  • بازدیدها 96
  • Tagged users هیچ

ساعت تک رمان

ریرا

دلنویس انجمن
دلنویس انجمن
کاربر تک رمان
تاریخ ثبت‌نام
2023-01-07
نوشته‌ها
75
لایک‌ها
226
امتیازها
33
سن
18
کیف پول من
12,749
Points
113
دلنوشته: مشتمِل مشقّت
ژانر: تراژدی، اجتماعی
نویسنده: تی ناز(زیبا) سعیدی
مقدمه: آمده‌ام با مشقّت برایت از نامه‌ای که حاویهٔ فریادِ دل است، غصه‌ جان‌هایم را بنویسم.
امیدوارم که این دست نوشته‌ها به دستِ تو برسد.
می‌خواهم وقتی این نوشته‌ها را می‌خوانی کوه‌‌ را برای فریادِ عاجزانه‌ات التماس کنی و رود‌ را برای جامِ اشک‌هایت فرا بخوانی و آسمان را برای سوگواری عذابِ بعد از مرگت هموار کنی.
می‌خواهم وقتی به نیابت دلتنگی، دست بر دامانِ علف‌زار‌های بیابانِ دلم می‌شوی، صدای زجه‌هایِ همراه با غصه های تلنبار شده بر دوشم را به یاد آوری و ندامت‌زده عقب گرد کنی و خاکِ پشیمانی را ب*وسه زنان به نفس بکشی و اظهار بی‌گناهی کنی.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

آخرین ویرایش:
امضا : ریرا

ریرا

دلنویس انجمن
دلنویس انجمن
کاربر تک رمان
تاریخ ثبت‌نام
2023-01-07
نوشته‌ها
75
لایک‌ها
226
امتیازها
33
سن
18
کیف پول من
12,749
Points
113
می‌خندم و خندیدنم باعث می‌شود جهان به پژواک در بیاید، اما چه امید واهی و عاجزانه‌ای! چه شوق و اشتیاقی! چه خندیدن پُر ذوقی که در دم خفه می‌شود.
جهانِ نامردم، جهانِ بی‌رحمم.
 به تنِ رنجورِ و ناجور شده‌ام پوزخند پرتاب می‌کند و چه سخت، تیزی پوزخندش به تنِ مفلوک شده‌ام اصابت می‌کند‌ و جانم را در همان دم می‌گیرد و مرا مضحکهٔ دنیا قرار می‌دهد‌ و بی‌تفاوت نگاهم می‌کند.
فریادِ بی‌جانم این‌بار بلند‌تر جهان را به ارتعاش در می‌آورد و عملاً اینبار باعث می‌شود کوهسارها و دشت‌های اطرافم از رنجشِ چشم‌های به اشک نشسته‌ام و بغضِ نیمه جانم، فریاد بکشند و تماماً درهم غوطه‌ور شوند.
برای آخرین بار، با بی‌چارگی به آسمانم نگاه می‌کنم و دلم در معراجِ نگاهِ مهتاب، فغان سر می‌دهد و برای امید، دست به دامانِ ستاره‌ها می‌شود.
کسی نیست؛ به والله که کسی نیست که صدایم را بشنود.
کسی نیست که به دادِ فریادهای بی‌صدایم برسد.
کسی نیست که تنِ بی‌جانم را به آ*غ*و*ش بکشد و مهرِ امنیت را بر سر و جانم ب*وسه بزند.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
امضا : ریرا

ریرا

دلنویس انجمن
دلنویس انجمن
کاربر تک رمان
تاریخ ثبت‌نام
2023-01-07
نوشته‌ها
75
لایک‌ها
226
امتیازها
33
سن
18
کیف پول من
12,749
Points
113
خیلی وقت است که تکیه‌های پازلِ قلبم در دریای بی‌کرانه تاریکی، اشک می‌شود و سپس در عمق دریا گم می‌شوند.
صدایی ندارم و من به شدت احساس می‌کنم در این دنیای فانی، حنجره‌ام پاره شده است و ل*ب‌هایم از سرما چاک خورده‌اند.
من! درست است خودِ من، خیلی وقت است حسی را در درونم احساس نمی‌کنم و گویی که فقط جسمم هست که دارد، مجبوراً نفس می‌کشد.
خیلی وقت است، دارم به این موضوعِ که مثلِ میخ مغزم را متلاشی کرده‌ است، فکر می‌کنم که چرا جانم گرفته نمی‌شود وقتی که جانم ارزشی ندارد؟ که چرا نفس‌هایم گرفته نمی‌شود وقتی که اکسیژنی نمانده در هوایی که جهانش تویی، نفس بکشم؟ که چرا جهانم متلاشی نمی‌شود وقتی که جهانم، رو از من برمی‌گرداند و به لاشهٔ نیمه جانم می‌خندد و من را به سخره می‌گیرد؟ که چرا وقتی فریادم آسمان‌ را به باریدن وا می‌دارد، عُق می‌زند و من را به گوشه‌ای می‌اندازد؟!
می‌دانی عزیز جان! من هم یک زن، همانند مادرانِ این سرزمین؛ برگرد و به لبخند دعوتم کن.
بگذار من فقط یکبار بدانم خندیدن چه طعمی است، بگذار شش‌هایم با ل*ذت نفس‌هایت را ببلعد و زندگی را همانند گل‌برگ گل ببیند.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
امضا : ریرا

ریرا

دلنویس انجمن
دلنویس انجمن
کاربر تک رمان
تاریخ ثبت‌نام
2023-01-07
نوشته‌ها
75
لایک‌ها
226
امتیازها
33
سن
18
کیف پول من
12,749
Points
113
مثلاً یک شب با تمامِ غم و دلشوره‌هایم آرام به خواب بروم.
فردا که از خواب بیدار می‌شوم، دوست دارم حافظه‌ام را تماماً از دست داده باشم و مغزم و ذهنِ مشمومم از پوچی پُر شده باشد.
دوست دارم این‌بار خودم را از قعرِ اندوه بیرون بکشم و مانند آفتاب‌گردان به سمت خورشید کمر تا کنم و امیدوارانه لبخند بر ل*ب بنشانم.
دوست دارم این زندگیِ پُر از غبارِ مه آلود، آرام آرام محو شود. جوری محو شود که انگار هیچ اتفاقی در گذشته رخ نداده است؛ اما، می‌دانی این‌ها همه توهم‌های پُر از حباب و توخالیِ من است. این‌ها افکار‌هایی است، که هر شب با هزاران امید به فردا در ذهنِ پژمرده‌ام دسته دسته کنار هم چیده می‌شوند.
چقدر دوست دارم طرح ل*ب‌خندِ نقاشی شده بر روی ل*ب‌هایم، بویی از واقعیت و راستین بدهد، نه این‌که مجبور شود ل*ب به ل*ب‌خند باز کند.
دوست دارم اشکِ جمع شده در عمق چشم‌هایم از اشتیاق باشد، نه این‌که خبر از کوهی پُر از ناله و دردِ خفته سر بدهد، نه این‌که خبر از تاریکی و تنهایی بدهد، نه اینکه خبر از مرگِ بی‌نفس بدهد.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش:
امضا : ریرا

ریرا

دلنویس انجمن
دلنویس انجمن
کاربر تک رمان
تاریخ ثبت‌نام
2023-01-07
نوشته‌ها
75
لایک‌ها
226
امتیازها
33
سن
18
کیف پول من
12,749
Points
113
چه غم‌انگیز است، طلوع آفتاب و چه دل‌انگیز می‌شود غروبِ آفتاب.
آرامشِ مهتاب امشب در من رسوخ کرده است.
حسش می‌کنم!
امشب دلم همانندِ وقت‌هایی که هوایِ پرواز را در دل می‌پرواند، رویاهایم در سیرتِ سیاهیِ شب و نوایِ بی‌کرانهٔ آسمان و نوازش کوه‌ها، آرام سقوط می‌کند.
شاید یک‌بار!
شاید‌ هم چندین بار!
می‌خواهم این‌ را بگویم که انعکاسِ آرامیدنِ ستاره‌ها، خوابیدنِ صدایِ پرندگان و حتی شنیدنِ هوهویِ نسیمِ شبانگاهی، هیچ ارتباطی با خشکیدن دریا و ویران شدنِ آفتاب، ندارد! اما، خوشحالیِ نغمهٔ مهتاب و باهم بودن و ر*ق*صیدن شبنم‌ها در زیر نور درفشانِ مهتاب خبر از آمدنِ بهار می‌دهند.
دلم قرص می‌شود و برای آمدن بهار لحظه شماری می‌کنم.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
امضا : ریرا

ریرا

دلنویس انجمن
دلنویس انجمن
کاربر تک رمان
تاریخ ثبت‌نام
2023-01-07
نوشته‌ها
75
لایک‌ها
226
امتیازها
33
سن
18
کیف پول من
12,749
Points
113
کاش هر شب می‌توانستم، آهنگِ «سکوت» را پلی کنم و خودم را به آرامشِ هر چند لحظه‌ای، دعوت کنم.
خیلی وقت است که اوهامِ حزن، گوشم‌هایم را پُر کرده است و خبر از درد می‌دهد.
خیلی وقت است که آرامش؛ درِ خانهٔ قلبم را نمی‌زند و سرفرازِ آمادهٔ ویران کردن است.
ِِخیلی وقت است که شبانه، ترس در وجودم رسوخ می‌کند و آرامش را از وجودِ ناآرام و بی‌قرارم می‌سِتاند.
یادم که می‌آید، اَشک درونِ چشم‌هایم جوشش می‌زند؛ قلبم کُند می‌تپد و دلم نزاع سر می‌دهد، هر بار کُشنده‌تر از قبل.
دلم کمی سکوت می‌خواهد.
سکوتی از ج*ن*سِ همان نوشیدنِ چایِ نباتِ گرم و خوش رنگی که در هوای سردِ زمستانی، وجودت را از عطف خود معطوف می‌کند.
همان لذتی که با هر بار هورت کشیدنش، سراسر تنت را در بر می‌گیرد، به گونه‌ای که دوست داری نفسی از اعماقِ این احساس در هوا تاب دهی و خودت را به دستِ نسیم سرد زمستانی بسپاری.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش:
امضا : ریرا

ریرا

دلنویس انجمن
دلنویس انجمن
کاربر تک رمان
تاریخ ثبت‌نام
2023-01-07
نوشته‌ها
75
لایک‌ها
226
امتیازها
33
سن
18
کیف پول من
12,749
Points
113
این روز‌ها این‌قدر زندگی‌ام بی‌محتوا شده است، که دلم می‌خواهد همانند پروانه‌ای که بودن درونِ پیله‌اش را می‌خواهد، ادامهٔ زندگی‌ام را آن‌جا بُگذارنم.
دلم نفس کشیدن درونِ این دنیایی که پُر شده از بویِ تعفنِ آدم‌هایی که به ظاهر سیرت زیبایی دارند ولی در واقع باطن‌شان از زشتی و پلیدی لبریز شده است، را نمی‌خواهد.
حالم را به‌هَم می‌زنند.
دوست دارم همهٔ زشتی‌های‌شان را بالا بیاورم تا کمی احساسِ سر زنده بودن، به تمامِ وجودم سرایت کند.
کمی در سر، رویای پرواز را بپروانم و در دل دانهٔ ریزِ عاشقی کردن را بکارم.
این روزها دیدن بعضی‌ها را نمی‌خواهم.
این روز‌ها مچاله شدن در کجِ اتاقم را می‌خواهم. سکوت را می‌خواهم. گریستن را می‌خواهم. فهمیدن من ان‌قدر سخت است؟!
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش:
امضا : ریرا

ریرا

دلنویس انجمن
دلنویس انجمن
کاربر تک رمان
تاریخ ثبت‌نام
2023-01-07
نوشته‌ها
75
لایک‌ها
226
امتیازها
33
سن
18
کیف پول من
12,749
Points
113
برای تو چه بگویم؟!
بگویم دردِ من آنقدر عمیق شده است که... اَحوالم را همانندِ اَحوالِ آن کسی‌ می‌بینم که اِنگار آهنگ مورد علاقه‌اش هم دیگر تکراری، شده است؟ نفس‌هایم را همانندِ نفس‌های آن کسی می‌بینم که اِنگار دیگر قادر به کشیدن هوا، در ریه‌هایش نیست و مرگ را ترجیح می‌دهد؟
غرورم! من که غرورم را نابود شده می‌بینم اما، رطوبتِ بر جای مانده از غرورم، همانی که در جا جای تنم هزاران تاول بر جای گذاشته است را هم همانند آن کسی می‌بینم که غمگین و منزوی منتظرِ مرگ، گوشه‌ای نشسته است؟ چه بگویم از این منِ ویران شده؟ چه می‌خواهی بشنوی؟ که غرق در زخم‌م ولی قامتم همانند یک کوه استوار است؟ تو می‌دانی در من چه می‌گذرد؟ چه‌ها گذشته؟ نه! معلوم است که تو این منِ ویران شده را نمی‌دانی، نمی‌دانی که باز هم می‌پرسی.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
امضا : ریرا
بالا